گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
عرفان اسلامی
جلد دوازدهم
باب هفتاد و دوم در بيان موعظه و پند است


قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَحْسِنُ الْمَواعِظِ ما لا يُجاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَالْفِعْلُ حَدَّ الاِْخْلاصِ .

فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَالْمَوْعوظِ كَالْيَقْطانِ وَالرّاقِدِ ، فَمَنْ اِسْتَيْقَظْ مِنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَمُخالِفاتِهِ وَمعاصيهِ صَلُحَ اَنْ يوقِطَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ .

وَاَمَّا السَّائِرُ فى مَقاوِزِ الاِْعْتِداءِ ، الخائِضُ فى مَراتِعِ الْغَىِّ وَتَرْكِ الْحَياءِ بِاسْتِحْبابِ السُّمْعَةِ وَالرِّياءِ وَالشُّهْرَةِ وَالتَّصَنُّعِ فِى الْخَلْقِ الْمُتَزَلّى بِزِّى الصّالِحينِ الْمُظْهِرِ بِكَلامِهِ عِمارَةَ باطِنِهِ وَهُوَ فى الْحَقيقَةِ خال عَنْها قَدْ غَمَرَتْها وَحْشَةُ حُبِّ الْمُحْمَدَةِ وَغَشِيَّها ظُلْمَةُ الطَّمَعِ فَما اَفْتَنَهُ بِهَواهُ وَاَضَلَّ النّاسُ بِمَقالَتِهِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ( لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(1) .

وامّا مَنْ عَصَمَهُ اللهُ بِنُورِ التَّأْييدِ وَحُسْنِ التَّوْفيقِ وَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ فَلا يُفارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَالتُّقى فَيَسْمَعُ الْكَلامَ مِنَ الاَْصْلِ وَيَتْرُكُ قائِلَهُ كَيْفَ ما كانَ قال الحُكَماءُ : خُذِ الْحِكْمَةَ مِنْ اَفْواهِ الْمَجانينَ .

قالَ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) : جالِسوا مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللهَ رَؤْيَتُهُ وَلِقاؤُهُ فَضْلاً عَنِ الْكَلامِ ، وَلا تُجالِسوا مِنْ تُوافِقُهُ ظَواهِرُكُمْ وَتُخالِفُهُ بَواطِنُكُمْ فَاِنَّ ذلِكَ لَمُدَّعى بِما لَيْسَ لَهُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فِى اسْتِفادَتِكُمْ .

وَاِذا لَقيتَ مَنْ فيهِ ثَلاثُ خِصال فَاغْتَنِمْ رُؤْيَتَهُ وَلِقاءَهُ وَمُجالَسَتَهُ وَلَو ساعَةً فَاِنَّ ذلِكَ تُؤَثِّرُ فى دينِكَ وَقَلْبِكَ وَعِبادَتِكَ : قَوْلٌ لا يُجاوِزُ فِعْلَهُ ، وَفِعْلٌ لا يُجاوِزُ صِدْقَهُ ، وَصِدُقٌ لا يُنازِعُ رَبَّهُ ، فَجالِسْهُ بِالْحُرْمَةِ وَانْتَظِرِ الرَّحْمَةَ وَالْبَرَكَةَ .

وَاَحْذَرْ لُزومَ الْحُجَّةِ عَلَيْكَ ، وَراعِ وَقْتُهُ كَىْ لا تُلْزَمَهُ فَتَخْسَرَ ، وَانْظُرْ اِلَيْهِ بِعَيْنِ فَضْلِ اللهِ تَعالى عَلَيْهِ وَتَخْصيصِهِ لَهُ وَكَرامَتِهِ اِيّاهُ .

مسئله با عظمت تبليغ
در اين بخش بسيار مهم سخن از وعظ و واعظ و متّغط يا به تعبير ديگر كلام از تبليغ و مبلّغ و شنونده تبليغ است .

امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به هر سه موضوع اشاره مى فرمايند و جهات گوناگون مسئله را بررسى مى نمايند .

مسئله تبليغ در فرهنگ حيات بخش اسلام جايگاه بسيار مهمّى دارد ، اگر مبلّغ و تبليغ نبود ، هر آينه دين خدا و احكام الهى به مردم نمى رسيد ، تبليغ دين بر آنان كه واجد شرايط اند واجب است .

ممكن است در راه وعظ و موعظه و ابلاغ و تبليغ خطراتى و مشكلاتى متوجه انسان شود ، آئين الهى مى گويد : مبلّغ بايد آن خطرات را براى خدا تحمّل كند و به اجر و پاداش عظيم آن اميدوار باشد .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات ، انبياء را مبلغ رسالات حق معرفى مى كند ، و كار با عظمت آنان را مى ستايد ، و تبليغ آنان را علّت دوام دين مى داند ، و و مصائبى كه پيامبران در اين راه متحمّل شدند متذكّر مى شود ، تا صبر و حوصله اى كه آنان در جهت حق نشان دادند براى هر مبلغى اسوه و سرمشق باشد و مبلّغين نگويند چون در راه تبليغ دين سختى ها وجود دارد ، ما را طاقت سختى نيست پس بايد زبان از ابلاغ معارف ببنديم ، كه بستن زبان از پخش مسائل الهى بخاطر حوادث و مصائب حرام است .

قرآن مجيد مى فرمايد نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم و ملّتش تبليغ دين داشت و در اين راه به انواع مصائب و بلاهاى جسمى و روحى دچار شد ، ولى تا آن لحظه كه بنا بود عذاب الهى قوم نوح را بخاطر تكبّرشان در برابر حق از بين ببرد ، از تبليغ دين دست برنداشت و تا در بين مردم بود مى فرمود :

( أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ )(2) .

من بطور قطع پيامهاى خدا را به شما مى رسانم ، و از اندرز و نصيحتم دست برنمى دارم ، و از جانب حق به امورى آگاهم كه شما نمى دانيد .

قرآن مجيد مى فرمايد : هود ، آن پيامبر بزرگ در قوم عاد به تبليغ رسالات حق مأمور شد و از قوم انواع آزارهاى روحى و جسمى ديد ، ولى تا لحظه دچار شدن قوم به عذاب حق به آنان مى فرمود :

( أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ )(3) .

اى قوم پيامهاى خدا را به شما مى رسانم و من براى شما خيرخواه امينى هستم .

مبلّغ آگاه و صابر در بين مردم در حقيقت كار انبياء را انجام مى دهد ، و بهمين خاطر در پيشگاه حضرت دوست از ارزش والائى برخوردار است ، و بر مردم است كه با گوش دادن به نصايح او ، و اجتماع نمودن براى شنيدن تبليغ او از وى قدردانى كنند ، كه خداوند در قرآن مجيد فرموده : پاداش چنين مردمى فقط و فقط با خداست .

( الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهَ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللهَ وَكَفَى بِاللهَ حَسِيباً )(4) .

آنان كه پيامهاى خدا را و وحى حضرت حق را در مردم تبليغ مى كنند ، و ترس آنان در اين راه فقط از خداست و از احدى باك ندارند ، براى حساب آنان خدا كفايت مى كند .

انسان بامعرفت با تمام وجود در مدار بندگى است ، و بخاطر معرفتش عشق دارد با تبليغ دين مردم را با خدا آشنا كرده و آشتى دهد ، تبليغ را وظيفه ى واجب خود دانسته ، و آن را از اهمّ عبادات بحساب مى آورد ، و در اين راه از مشكلات و مصائب نمى هراسد ، و از هيچ قدرتى بهنگام ابلاغ دين نمى ترسد ، و گاهى تا سرحدّ شهادت در راه دوست بوقت تبليغ پيش مى رود ، و كشته شدن در اين راه را عطيّه الهى مى داند .

ابوذر و ميثم ، رُشَيد و حُجر بن عدى ، معلّى بن خُنَيس و كميل ، سعيد بن جبير ، حبيب بخار و سيد جمال الدّين ، حاج شيخ فضل الله نورى و سيد حسن مدرس ، عبدالحسين واحدى و نوّاب صفوى و امثال اين بزرگواران كه نامشان بر تارك تاريخ درخشش خاص دارد ، در راه تبليغ دين جان خود را فداى دوست كردند و بهنگامى كه تبليغ مى كردند از احدى جز خدا واهمه نداشتند ، شرح زندگى هر كدام از اين چهره هاى پاك كتابى جداگانه مى خواهد ، خوشبختانه كتب مفصّل و مختلفى در اين زمينه تأليف شده كه خواندن آن كتب بر فرد فرد مردم مؤمن لازم است ، تا بدانند تبليغ دين چه اندازه مهم است ، تا جائى كه مبلغ با معرفت در عين آگاهيش به كشته شدن حاضر است براى اعلاى كلمه حق جان شيرين خود را با حضرت يار معامله كند .

جان سوخته ى روئى است پروانه چنين بايد *** دل شيفته ى روئى است پروانه چنين بايد
تا لب نهدم بر لب جان مى رسدم بر لب *** احسنت زهى باده پيمانه چنين بايد
گه مست زناسوتم گه غرقه لاهوتم *** گاه از خم و گه دريا مستانه چنين بايد
چشم تو كند مستم لعلت برد از دستم *** هر جام مئى دارد ميخانه چنين بايد
سرمست ز ساغر گشت دل واله دلبر گشت *** تن بى خبر از سرگشت مستانه چنين بايد
زلفت ره دينم زد ابرو ره محرابم *** ايمان به تو آوردم بتخانه چنين بايد
در دل چو وطن كردى جا در تن من كردى *** جانم به فدا بادت جانانه چنين بايد
جز جان من و جز دل جائى كنى ار منزل *** افغان كنم و قالم حنّانه چنين بايد
در آتش عشقت فيض مى سوزد و مى سازد *** تا جان به رهت بازم پروانه چنين بايد
ابن سكيّت و فداكاريش در راه اعلاى حق
وجود مبارك ابويوسف يعقوب بن اسحاق دورقى اهوازى از بزرگان طايفه اماميه و از دانشمندان بنام علوم عربيّت و معروف به ابن سكيّت است .

بزرگان دين وى را مردى موثّق و از اصحاب حضرت جواد و امام هادى (عليهما السلام)مى دانند .

او پرچمدار علم عربيّت و ادب و شعر و لغت و نحو بود ، و تأليفات زيادى در آن علوم داشت .

متوكّل عباسى وى را به جبر و زور وادار به تعليم فرزندانش كرد ، روزى از وى پرسيد دو پسرم نزد تو عزيزترند يا حسن و حسين (عليهما السلام) ! !

ابن سكيّت با توجه به قوّت ايمان ، و قدرت تقوا ، و اين كه مجلس جاى اظهار حق و كوبيدن باطل است فرياد زد :

به خدا قسم قنبر خادم على بن ابيطالب بهتر از تو و دو فرزند تو معتز و مؤيّد است ! ! اين جواب جانانه و به موقع همانند پتكى بود كه بر سر متوكّل و دستگاه بنى عباس فرود آمد ، متوكّل پست و متكبّر فرياد زد بيائيد و زبانش را از پس گردنش بيرون بكشيد ، غلامان متوكّل مرتكب آن جنايت عظيم شدند ، و آن مرد بزرگ در راه اظهار حق به ملكوت اعلا پيوست .

ممكن است بعضى گفته باشند ، يا بگويند اينجا جاى تقيه بود ، و لازم بود ابن سكّيت براى حفظ جانش از اظهار حق خوددارى كند .

مرد بزرگ فقه و اصول ، و تفسير و عرفان ملا محمّد تقى مجلسى در جواب اينان مى فرمايد :

اينگونه مردان بزرگ مسئله تقيه و وجوب آن را خيلى خوب مى دانستند ، ولى در اينگونه موارد آنچنان در برابر باطل به غضب مى آمدند كه گوئى اختيار از كفشان مى رفت و تحمّل شنيدن اباطيل مردم پست را عليه حق از دست مى دادند ، و در حاليكه مى دانستند دفاع آنان از حق منجر به شهادت آنان مى شود ، اقدام به بيان حق مى نمودند چنان كه ابن سكّيت اقدام كرد .

كتاب گرانقدر « روضات الجنّات » از شهيد ثانى آن فقيه بزرگ و معلّم سترگ نقل مى كند :

خود را در راه خدا به اختيار در معرض كشته شدن قرار دادن ، در حاليكه اين قتل سبب سربلندى و عزّت اسلام باشد از برنامه هاى نيكوست .

آنجا كه دين و اصول آن در معرض خطر است ، يا آنجا كه مقاومت انسان سبب تداوم فرهنگ حق و كرامت اسلام است جاى تقيّه نيست . بلكه جاى امر به معروف و نهى از منكر و ترك صلح و سازش است ، در اين زمينه روايت بسيار مهمّى وارد شده باين مضمون :

قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) : اِنَّ اللهَ تَعالى ذِكْرُهُ لَمْ يَرْضَ مِنْ اَوْلِيائِهِ اَنْ يُعْصى فِى الاَْرْضِ وَهُمْ سُكُوتٌ مُذْعِنونَ لا يَأْمُرونَ بَمَعْروف وَلا يَنْهَوْنَ عَنْ مُنْكَر .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرموده خداوند تعالى ، به اوليائش سكوت در برابر گناه و ترك امر به معروف و نهى از منكر را رضايت نداده است(5) .

در اين عصرى كه ما زندگى مى كنيم يعنى عصر هجوم كفر بر اسلام ، يعنى عصرى كه مسيحيّت و يهوديّت و كمونيسم و فرقه هاى شرك و الحاد در برابر انقلاب اسلامى ايران با تمام نيرو و قدرت ايستاده اند ، انقلابى كه پرچم توحيد را به عزّت برافراشته و صداى فرهنگ حياتبخش حق را به تمام جهان رسانده و در مملكت ايران حكومت قرآن برقرار كرده ، تبليغ از اهم واجبات و بلكه در رأس فرائض الهيه است ، و بر آنان كه واجد شرائط اند لازم است براى حفظ اسلام از تبليغ رسالات حق دريغ نورزند ، گرچه در اين راه چون ماهى دريا غرق انواع بلاها و سختى ها گردند و يا جان شيرين بر سر اين كار در راه محبوب دربازند .

شرايط تبليغ عبارت است از آگاهى نسبى از اسلام ، و شناخت معروف و منكر ، و اخلاق نيكو ، و از همه تر بفرموده ى حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب موعظه ، هماهنگ بودن قول با عمل و عمل با اخلاص ، كه اينگونه مبلّغ نفوذ سخن و كلامش در قلوب بيشتر است .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَحْسِنُ الْمَواعِظِ ما لا يُجاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَالْفِعْلُ حَدَّ الاِْخْلاصِ .

بهترين موعظه و پند آن است كه گفتار گوينده آميخته به راستى باشد ، و عملش همرنگ با صدق .

بگويد ولى قلبش و وجودش آن گفته را بدرقه كند ، بگويد ولى براى خدا و بخاطر هدايت مردم بگويد ، منظورش از گفتار جلب رضاى خلق ، يا خود شيرينى و يا به دست آوردن شهرت و منفعت و خودنمائى نباشد .

بگويد ولى براى اعلاى حق و پيشرفت اسلام و خلاصه براى بيدار كردن خفته و ارشاد جاهل و تنبيه غافل بگويد ، و در گفتارش خدا را منظور داشته باشد و رضا و خوشنودى او را وجهه همت قرار دهد ، به نيابت از خدا و انبياء و ائمه و اولياء با مردم سخن بگويد ، و موعظه و تبليغ را وسيله صفاى روح و پاكى قلب مردم قرار دهد ، و در اين لحظه اى نياسايد و ساعتى به استراحت ننشيند ، كه اين زحمت و رنجى كه در راه دوست تحمّل مى كند باعث نورانيّت دل او و رسيدن به مقام وصال و قرب حق است .

اهل معنى به سخن بلبل بستان خودند *** به نظر آينه دار دل حيران خودند
پاى رغبت نگذارند بدامان بهشت *** همه در سير گلستان ز گريبان خودند
جگر تشنه بسر چشمه ى حيوان نرسد *** اين سكندرمنشان چشمه ى حيوان خودند
چشم چون لاله بخون جگر خود دارند *** ميزبان خود و مهمان سر خوان خودند
در ته توده ى خاكستر هستى چون برق *** گرم روشنگرى آينه جان خودند
فرصت ديدن عيب و هنر خلق كجاست *** كه به صد چشم شب و روز نگهبان خودند
از خدا رنج خود و راحت مردم طلبند *** مرهم زخم كسان داغ نمايان خودند
عشوه ى خرمن گل را به جُوى نستانند *** غنچه خسبان رياضت گل دامان خودند
به نسيم سخن سردپريشان نشوند *** همچو دستار سر صبح پريشان خودند
گاه در قبضه بسطند و گهى در كف قبض *** دمبدم قفل و كليد در زندان خودند
پرتو زرق به افسرده دلان ارزانى *** خانمان سوختگان شمع شبستان خودند
چه عجب گر سخن تلخ به شكّر گويند *** كه ز شيرين سخنان شكرستان خودند
خاطر جمع از اين قوم صلب كن صائب *** كه پريشان شده ى فكر پريشان خودند
فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَالْمَوْعوظِ كَالْيَقْطانِ وَالرّاقِدِ ، فَمَنْ اِسْتَيْقَظْ مِنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَمُخالِفاتِهِ وَمعاصيهِ صَلُحَ اَنْ يوقِطَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

بحقيقت كه واعظ و متّعظ همچون شخص بيدار و خوابست . پس آن انسانى كه از خواب غفلت بيدار شده ، و از اسارت مخالفت با حق و عصيان نجات يافته ، صلاحيّت پيدا كرده اهل غفلت را از غفلت برهاند و خفتگان را بيدار نمايد ، و فاسدان را به صلاح و سداد بياورد .

انسان پاك ، و متخلّق به اخلاق حق ، و آراسته به تقوا ، و جدا شده از خلاف و عصيان ، چون به موعظه برخيزد ، موعظه اش در دلهاى آماده اثر عجيبى مى گذارد ، آنان كه در دوره ى تاريخ با خداوند مهربان آشنا شدند بوسيله اين موعظه كنندگان آشنا شدند ، و آنان كه با حضرت دوست آشتى كردند بتوسّط اينان آشتى نمودند .

اثر عجيب موعظه هاى محدّث قمى در قلوب
يكى از علماى تهران كه ساليان دراز در زمان مرجعيّت مرجع بزرگ حضرت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايرى در قم مشرف بود ، براى اين فقير حكايت كرد : زمانى كه محدّث قمى صاحب مفاتيح و سفينه به قم آمد مرحوم حاج شيخ براى ده شب از وى جهت سخنرانى براى بعد از نماز مغرب و عشاء دعوت كرد و آن مرد شايسته و با تقوا دعوت آنجناب را پذيرفت ، و شبها در صحن حضرت معصومه جهت مردم و طلاّب به وعظ و موعظه پرداخت .

به خدمت مرحوم حايرى عرضه داشتند ، نظر شما نسبت به منابر حاج شيخ عباس چيست ؟

با يك دنيا ادب فرمودند : هر طلبه اى را كنار منبر او ببينم و نشستن او را پاى موعظه محدّث مشاهده كنم تا سه روز حاضرم تمام نمازهاى واجب خود را به او اقتدا كنم ، زيرا منابر و مواعظ اين مردم در شنونده ايجاد روح عدالت مى كند ؟ !

الله اكبر از اين اثر عجيب ، آرى واعظ وقتى اهل معرفت و اهل معنى و اهل صفا و متخلّق به اخلاق الهى و آراسته به صدق و خلوص باشد ، مستمع لايق را از چاه ضلالت به عرش كرامت و از وادى اضطراب به فضاى امن ، و از نقطه دورى به مقام مقرب و از بيابان هجران به گلستان وصال مى رساند .

به قول فقيه بزرگ ، فيلسوف نامى ، حكيم واله ، عاشق صادق مرحوم شيخ محمد غروى اصفهانى :

يار آنچه به سينه سينا كرد *** با اين دل سوخته ى ما كرد
قربان فروغ رخش كه مرا *** نابود چه طور تجلاّ كرد
سيلاب غمش از چشمه ى دل *** اشك مژه ام را دريا كرد
بر زخم دلم افشاند نمك *** شررى به ملاحت برپا كرد
گر برد توانائى ز تنم *** دل را صد باره توانا كرد
از عشق مرا ز حضيض ثرى *** برتر از اوج ثريا كرد
صد شكر كه طوطى طبع مرا *** از نغمه ى عشق شكرخا كرد
آن سود كه مفتقر از تو نمود *** جان را با جانان سودا كرد
حكايتى عجيب از شهيد ثالث درباره ى تأثير يك ناله ى پاك
اكابر از علماء از شهيد ثالث ، مدفون در قزوين كه به دست ناپاك حزب ننگين بهائيّت در محراب عبادت به وقت سحر به شرف شهادت رسيد حكايت مى كنند كه : وقتى شيخ جعفر كبير معروف به كاشف الغطاء وارد قزوين شد به منزل برادرم حاج ملا محمد صالح منزل كرد ، و آن مكان بستان بزرگى بود ، مهمانان هر يك در جائى خوابيدند ، منهم در گوشه باغ به استراحت پرداختم ، چون پاسى از شب گذشت ، حس كردم شيخ مرا آواز مى دهد كه برخيز و نماز شب بجاى آر ، عرضه داشتم برمى خيزم ، پس شيخ از من گذشت و من ديگر بار چشمم گرم شد ، ناگاه حس كردم احوالم متغيّر شد و گوئى درد دلى عارض من گشت ، از شدّت درد برخاستم ، معلومم شد اين تغيير حال به جهت آوازى است كه مى شنوم ، از پى آن صدا و آواز روانه شدم ، چون به نزديك منبع صدا رسيدم ديدم شيخ جعفر كاشف الغطاء با نهايت خضوع و خشوع و تضرع و زارى و بيقرارى به مناجات با قاضى الحاجات مشغول است ، ناله پاك او آنچنان در قلب من اثر كرد كه مدت بيست و پنج سال است از پى آن ناله به نيمه شب برمى خيزم و با حضرت دوست به مناجات مى نشينم ! !

آرى چهره ى پاكان ، اطوار نيكان ، اخلاق شايستگان ، عمل صالح ، گفتار خاصان و حتى ناله و زارى سحر آنان تأثير عجيبى در قلوب مستعده مى گذارد .

بيا تا عالم احرار بينى *** جهان عشق پر انوار بينى
وراى چراغ دوّار دخانى *** ز جان چرخى دگر دوّار بينى
شود چرخ جهان پيش تو بيكار *** چو چرخ عشق را بركار بينى
بهر گردش نمايد عالمى نو *** مر اين كهنه جهان را خوار بينى
بر آن چرخند آن جانهاى روشن *** چو انجم جمله را سيّار بينى
ز جانت بشنوى اسرار جانان *** ز دل درياى گوهربار بينى
بهر سو مجلسى با جمع خوبان *** درون خانه خمّار بينى
سرايان مطربان آنجا نواها *** دفى و چنگ و موسيقار بينى
بهر پرده كه بردارند الحان *** ز بم و زيرشان صد زار بينى
هزاران سوسن و گلزار و ريحان *** چو ابراهيم اندر نار بينى
چو موسى گر روى تنها به صحرا *** چو هارون هر طرف صد يار بينى
روى بر چرخ چارم همچو عيسى *** تو خود را بر ملك سالار بينى
محمد را احد ميدان اگر چه *** گريزانش درون غار بينى
اگر آنجا رسى جانا به اقبال *** عجايب ها از اين بسيار بينى
شوى اندر بهشت جان مخلّد *** جمال خالق جبّار بينى
پياپى نور از آن خورشيد بى چون *** درون سينه در اسرار بينى
ولد اسرار مى گو هم چو حلاّج *** اگر چه هر طرف صد دار بينى
موعظه واعظ واجد شرايط و بفرموده حضرت صادق (عليه السلام) موعظه انسان بيدار ، همچون نفس مسيح جان بخش است . از مرحوم شيخ اعظم شيخ مرتضى انصارى نقل شده ، كه گاهى در پايان درس در روز چهارشنبه سؤال مى كردند حاج شيخ جعفر شوشترى كجا وعظ و موعظه دارد كه روح متألّم و كدر شده و دل زنگ گرفته است ، يا مى پرسيدند امروز يا امشب منبر واعظى كه زنگ از دل ببرد كجاست !

آرى مثل واعظ با معرفت و متقى مثل بيدار و مثل متّعظ مثل خواب است ، چون ملّتى خواب رفته از پى نصايح و مواعظ بيدار شوند از شرور و فتن محفوظ و از دستبرد حوادث مصون خواهند ماند .

سرگذشتى عجيب از كودكى بيدار
از يكى از بزرگان از اهل منبر معروف به محقّق خراسانى كه مردى وارسته و دانشمند و مبارز و مجاهد بود و من او را وقتى زيارت كردم در سنين هشتاد سالگى بسر مى برد و باز هم به توفيق حق منبر مى رفت و در كمال نشاط مردم را موعظه مى كرد ، شنيدم كه واتيكان براى تبليغ مسيحيّت مبلّغين فراوانى تربيت كرد ، و هر يك را به زبان مخصوص منطقه اى كه منظور داشت آراسته نمود ، يكى از آن مبلغان را براى يكى از مرزهاى شمالى ايران فرستاد ، قبل از رسيدن آن مبلّغ مسيحى ، خانه اى را در ده مرزى خريدارى كرده و به عنوان كليسا قرار داده بود تا مبلغ پس از ورودش به محل براى تبليغاتش جا و مكان داشته باشد .

مبلغ مسيحى به حدود ده رسيد . كودكى سيزده ، چهارده ساله با تعدادى گوسپند رهسپار صحرا بود ، كشيش با او برخوردى محبّت آميز كرد و آدرس كليسا را در ده از او خواست ، كودك آدرس محل را به او داد ، كشيش گفت آفرين فرزندم ، چه نوجوان عزيز و با كرامتى هستى ، من از تو دعوت مى كنم بوقت غروب به كليسا بيا تا ترا زيارت كنم ، نوجوان پرسيد براى چه ؟ گفت براى اينكه راه بهشت را به تو نشان دهم ، كودك نظرى به چهره ى كشيش انداخت و گفت برو بيچاره ى بدبخت ، تو كه از پيدا كردن كليسا در گوشه ى يك ده عاجز بودى و آدرس آنرا از من خواستى چگونه قدرت دارى آدرس بهشت حق را كه در فضائى بينهايت از معنويت است در اختيار من بگذارى ؟ !

كشيش با قوت فراست دريافت كه عالمى بيدار و ناصحى دلسوز ، و واعظى بينا بر اين ده اشراف دارد و با بودن او امكان تبليغ مسيحيّت نيست ، از همانجا بازگشت .

آرى بيداران چون كسى را بيدار كنند ، در حقيقت جان مرده او را زنده كرده اند ، و فكر خسته او را نشاط داده اند ، و مس قلب او را طلا نموده اند و وى را در برابر حوادث و خطرات بخصوص خطرات شياطين انسى و جنّى بيمه كرده اند .

مبلّغان و گويندگانى كه متّصف به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده هستند و قبل از آن كه به ديگران بانگ :

تَخَلَّقوا بِاَخْلاقِ اللهِ .

بزنند خود متّصف به اخلاق الهى اند ، هدفى جز توجه دادن مردم به حقايق و اينكه ظواهر امور جز بازى و سرگرمى چيزى نيست ندارند ، و همت آنان مصروف اين است كه مردم دل از عالم فنا به جهان بقا بگردانند ، و كارى كنند كه وجودشان آئينه جمال و منبع كمال گردد ، آنان به مستمعان خود چنين مى گويند :

دلا تا كى از حال خود غافلى *** به عيش جهان تا بكى مائلى
توئى مرغ دستان سراى جنان *** كه در شاخ طوبى بُدت آشيان
از آن آشيان از چه گشتى اسير *** ترا هر دم از عرش آيد صفير
نشايد كه ويران شود جاى تو *** چو اندر جنان بود مأواى تو
نيارى از آن آشيان هيچ ياد *** چو دونان چرائى بويرانه شاد
ز بهر پريدن پرى ساز كن *** سوى گلشن قدس پرواز كن
ترا اين جهان نيست اى دل وطن *** غريبى در اين جايگه بى سخن
به غربت چنان سخت دل بسته اى *** كه از موطن خويش وارسته اى
دمى آخر از موطنت ياد كن *** ز ياد وطن خويش را شاد كن
ز گفتار ختم رسولان بود *** كه حب وطن جزء ايمان بود
ز غربت گرت هست ميل وطن *** بجو تا بيابى يكى هموطن
بدستور او طىّ اين ره نما *** كه نسپارى اين راه بى رهنما
بسوى وطن او كشاند ترا *** ز رنج غريبى رهاند ترا
تأثير عجيب يك جمله نصيحت و موعظه
عالم ربانى و مربّى بزرگ مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى صاحب كتاب با عظمت « بيان الفرقان » و مردى كه در مدرّسان خراسان كم نظير بود مى فرمودند ، زمانى كه ميرزا مهدى اصفهانى به مشهد مشرف شدند و درس معارف الهى را بر مذاق قرآن و اهل بيت شروع كردند ، همدرسى خود آقا شيخ هاشم قزوينى را به آن جلسه با بركت و پرفيض دعوت كردم .

به مجلس درس آمد ولى آن مجلس وى را جذب نكرد ، چون جلسه درس ميرزا را آسان و ساده گرفت ، ديگر ميل به آمدن او در آن درس نداشتم ، ولى او پس از مدتى به درس آمد ، در بين درس بيش از اندازه به ميرزا اشكال مى كرد ، ميرزا يك شب وسط درس به او خطاب كرد راقِبِ الله .

شيخ هاشم به كلّى آرام شد ، چون از جلسه بيرون آمديم به او گفتم ، آقا ميرزا هاشم من از آمدن شما به درس ميرزا مهدى كراهت داشتم زيرا در خواب ديدم زياد به استاد ايراد مى گرفتى استاد با كاردى بتو حمله كرد و سرت را بريد . آرى كارد مراقبت ، سر هواى نفس را مى برد و انسان را از حركات غير خدائى باز مى دارد . حاج ميرزا هاشم در اواخر عمر مى فرمود جمله راقِبِ الله آن شب ميرزا مهدى پنجاه سال است مرا از برنامه هاى غير حق بازداشته ! راستى نفس پاك عجب تأثيرى بر قلوب مستعده و ارواح آماده دارد ، كه با يك نهيب الهى ، پنجاه سال يك انسان را در مدار حق حفظ مى كنند .

آخر اين ناله سوزنده اثرها دارد *** شب تاريك فروزنده سحرها دارد
غافل از حال جگرسوخته عشق مباد *** كه در آتشكده ى سينه شررها دارد
مهر او نازه نهاليست به بستان وجود *** كه بجز خون دل و ديده ثمرها دارد
قابل ناوك آن ترك كمان ابرو كيست *** آن كه از سينه صد پاره شررها دارد
گاهى از لعل تو مى گويد و گاه از لب جام *** ساقى بى خبران طرفه خبرها دارد
ناله سرمى زند از هربن مويم چون نى *** به اميدى كه دهان تو شكرها دارد
وَاَمَّا السَّائِرُ فى مَقاوِزِ الاِْعْتِداءِ ، الخائِضُ فى مَراتِعِ الْغَىِّ وَتَرْكِ الْحَياءِ بِاسْتِحْبابِ السُّمْعَةِ وَالرِّياءِ وَالشُّهْرَةِ وَالتَّصَنُّعِ فِى الْخَلْقِ الْمُتَزَلّى بِزِّى الصّالِحينِ الْمُظْهِرِ بِكَلامِهِ عِمارَةَ باطِنِهِ وَهُوَ فى الْحَقيقَةِ خال عَنْها قَدْ غَمَرَتْها وَحْشَةُ حُبِّ الْمُحْمَدَةِ وَغَشِيَّها ظُلْمَةُ الطَّمَعِ فَما اَفْتَنَهُ بِهَواهُ وَاَضَلَّ النّاسُ بِمَقالَتِهِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ( لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(6) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

و امّا آن كس كه در بيابانهاى عصيان و تجاوز و گمراهى و گيجى چون مسافرى سرگردان ، حيران و بى مقصد است ، و در مرغزارهاى انحراف و بى شرى فرو رفته ، چگونه هادى راه و خضر مسير و دستگير گمراهان باشد ؟ اينان بخاطر حبّ شهرت و جلب خوشنودى مردم و ظاهرسازى به لباس پند و موعظه درآمده ، خود را بصورت و قيافه عباد شايسته درآورده ، و با سخنان خود تظاهر بطهارت باطن و تهذيب نفس و عمارت قلب مى كنند ، در حالى كه ذره اى از حقيقت نچشيده و به آنچه مى گويند نرسيده اند .

در وحشت علاقه به تعريف مردم و اقبال آنان فرو رفته و تيرگى طمع ، باطنشان را پوشانده ، چنين انسانى چگونه و به چه چيز بهواى نفس فريفته شده و مردم را بگفتار خود نسبت بخودش گمراه نموده ، خداوند متعال مى فرمايد : شيطان و جنود او براى اين دسته مردم چه سرپرست بدى و عشيره مضرّى است !

وامّا مَنْ عَصَمَهُ اللهُ بِنُورِ التَّأْييدِ وَحُسْنِ التَّوْفيقِ وَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ فَلا يُفارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَالتُّقى فَيَسْمَعُ الْكَلامَ مِنَ الاَْصْلِ وَيَتْرُكُ قائِلَهُ كَيْفَ ما كانَ قال الحُكَماءُ : خُذِ الْحِكْمَةَ مِنْ اَفْواهِ الْمَجانينَ .

امام صادق (عليه السلام) در اين جملات به متّعظ مستعد اشاره مى كنند : امّا كسيكه به نور تأييد و حسن توفيق از جانب حضرت دوست از افتادن در ورطه ى هلاكت محافظت شده و قلب خود را از هرگونه آلودگى جهت تأثيرگيرى از مواعظ پاك كرده ، از فضاى با معناى معرفت و تقوا مفارقت نكرده و نمى كند ، توجه دارد كه اصل سخن را بشنود نه سخن را با توجه به گوينده ، كه چنين انسان موفّقى كار به حقيقت سخن دارد نه به كسى كه سخن را مى گويد ، او سخن و معناى آن را مى گيرد و سخنگو را هرچه باشد و هركه باشد رها مى كند . حكما فرموده اند : حكمت را از دهان ديوانه ها هم شده بگيريد .

آرى كسى كه دنبال هدايت است ، و عاشق حكمت ، و بحقيقت مى خواهد راه رشد و كمال را بپيمايد به اصل سخن كار دارد نه به سخنگو ، او انسانى پند گيرنده است گرچه پند بر ديوار نوشته شده باشد و يا پنددهنده ديوانه و يا دشمن حق باشد ، كه جهان و هرچه در آن هست براى قلب بيدار موعظه و پند است .

اين كه قرآن مجيد قسمتى از آيات كريمه اش را اختصاص به بيان زندگى فرعون و فرعونيان و نمرود و نمروديان و بدترين اشخاص و افراد و اقوام و ملل داده ، براى اين بوده كه از زندگى اينان به تمام جهانيان پند و موعظت دهد ، و به مردم بفهماند كه اگر راه اينان را برويد به عاقبت سوء و عذاب الهى گرفتار خواهيد شد ، پس قلب بينا و دل بيدار از بى ادبان و ظالمان و ستمگران هم پند مى گيرد ، و كارى به منبع پند ندارد .

چو قرآن است گفتار الهى *** مرو اندر پى لهو و مناهى
چه قرآن است اسرار دو عالم *** يقين زو مى نگر سرّ دمادم
بجز قرآن مدان شيخا تو رهبر *** بدان اسرار قرآن را تو برخر
بجز قرآن مدان تو پيشوايت *** كه بنمايد ترا اينجا لقايت
بجز قرآن مدان ذات خداوند *** بخوان تا دل برون آيد ازين بند
نداند سرّ قرآن غافل اينجا *** مگر اسراردان واصل اينجا
حقيقت هست قرآن ذات الله *** بخوان گر مرد راهى قل هوالله
دو عالم ذات قرآنست بى شك *** در او ديدار جانانست بى شك
ز قرآن گر شوى اينجا خبردار *** ترا آن ذات كلّ آيد پديدار
ز قرآن گر شوى آگاه تحقيق *** ترا قرآن نمايد راه توفيق
ز قرآن گرد واصل تا بدانى *** كه قرآن است اسرار نهانى
ز قرآن جان و دل تابنده گردان *** تن پژمرده خود زنده گردان
ز قرآن وصل جو اى سالك اينجا *** كه تا بى شك نگردى هالك اينجا
از حيوان هم پند مى توان گرفت
آورده اند كه واعظ عامل و مجتهد كامل حاج شيخ جعفر شوشترى از تهران عازم زيارت حضرت رضا شد و جمعى از علماء و طلاّب با اجازه وى او را در آن سفر همراهى كردند .

قافله حركت كرد ، به مسجدى رسيدند كه كار بنائى آن مسجد نيمه تمام بود و كارگران در آنجا مشغول كار بودند ، ناگهان ديدند شيخ جعفر روى زمين نشست و شديداً مشغول گريه شد . از او سبب گريه اش را پرسيدند ، فرمود به اينجا كه رسيدم ، ديدم كارگرانى بار الاغى را كه سنگ و خاك بود خالى كردند و پالان آن الاغ را از پشت الاغ جهت استراحت آن حيوان برداشتند . الاغ روى زمين دراز كشيد و به خاراندن بدن خود بوسيله حركاتش بر زمين مشغول شد و در اين ميان به من نظر انداخت و فرياد زد : آشيخ من بار صاحبم را به منزل و مقصد رساندم ، تو كه بيش از پنجاه سال از عمرت مى گذرد آيا بار امانت صاحبت حضرت حق را به منزل رسانده اى يا نه ، از اين هشدارى كه اين حيوان به من داد بى طاقت شدم و نتوانستم از گريه خوددارى كنم ! !

آرى اگر بنا باشد انسان پند بگيرد ، از هر چيزى و از هر كسى به نفع خود و براى رشد و كمال خويش مى تواند پند بگيرد ، و اگر بناى پند گرفتن نداشته باشد از هيچ چيز و هيچ كس حتى از حضرت حق پند نخواهد گرفت و موعظه نخواهد شنيد .

به دنيا ساختم مشغول چشم روشن دل را *** به اين يك مشت گل مسدود كردم روزن دل را
ندانستم كه خواهد رفت چندين خار در پايم *** شكستم بى سبب در خرقه ى تن سوزن دل را
فريب چشم خوردم كشتيم در گِل نشست آخر *** نمى ماند بجا گر مى گرفتم دامن دل را
مرا گر هيزم دوزخ كند افسوس جا دارد *** كه بى برگ از ثمر كردم نهال ايمن دل را
دلى از سنگ خارا گوشى از آهن بدست آور *** كه با اين گوش و دل نتوان شنيدن شيون دل را
ندانستم كه خواهد شد سيه عالم به چشم من *** عبث بر باد دادم نكهت پيراهن دل را
حيات جاودانى از خدا چون خضر مى خواهم *** كه پاك از سبزه بيگانه سازم گلشن دل را
نمى شد خشك چون دست بخيلان پرده چشمت *** اگر مى ديد يك بار آفتاب روشن دل را
حكايتى غريب از فقيه خراسانى
در يكى از شهرستانهاى پرجمعيّت كه مردمى شهيد پرور و مؤمن دارد به ماه شعبان به تناسب ايام ولادت حضرت حسين (عليه السلام) جهت سخنرانى و وعظ و موعظه دعوت داشتم ، در آنجا با عالمى بزرگوار و متخلّق به اخلاق آشنا شده و با وى تا پايان اقامتم همصحبت بودم ، نكات ارزنده توحيدى و اخلاقى برايم مى گفت و گاهى به مسائلى اشاره مى كرد كه جنبه پند و موعظه داشت .

مى فرمود : من نام مبارك حاج شيخ غلامرضاى يزدى معروف به فقيه خراسانى را زياد شنيده بودم ، و اوصاف آن مرد را از زبان اهل دين يافته بودم كه وى مردى بزرگ ، با حال و خدمتگذار به اسلام بود ، و بخصوص در ايام محرم و صفر و ماه رمضان براى وعظ و تبليغ با اسب و قاطر و يا الاغ به مناطق دوردست يزد و جندق و بيابانك و كرمان و سيرجان و خلاصه مناطقى كه پاى عالم به آنجا نرسيده بود مى رفت و گاهى مخارج سفر و حتى جلسه وعظ و تبليغ را از خود مرحمت مى فرمود ، علت سفرش با مركب حيوانى باين خاطر بود كه در روزگار وى در آن مناطق ماشين نبود ، يا بقدرى كم بود كه رفع حاجت نمى كرد .

علاقه داشتم آن بزرگ انسان با فضيلت را زيارت كنم ولى توفيق رفيق راه نمى شد ، تا سفرى به مشهد مقدّس مشرف شدم ، يك شب پس از زيارت در شبستان نهاوندى در مسجد گوهرشاد جمعيّتى را ديدم كه با گوش هوش به سخنان مردى كه نور خدا از چهره اش آشكار بود توجه دارند ، از خادم شبستان پرسيدم گوينده و وعظ كننده كيست ؟ پاسخ داد حاج شيخ غلامرضا يزدى معروف به فقيه خراسانى .

در آن مجلس پرفيض شركت كردم ، با لهجه ى شيرين يزدى در حالى كه گاهى اشك از ديدگان مباركش بر چهره ى نورانيش جارى مى شد مشغول موعظه بود در حال موعظه اين حكايت را نقل كرد :

با مردى در يزد آشنا بودم كه از هر جهت مورد اعتمادم بود ، يكشب مرا به منزلش جهت صرف شام دعوت كرد ، به من گفت علّت اين دعوت اين است كه در امر كسب طرفى در كرمان دارم براى رسيدگى به حساب به يزد آمده و در خانه ى من مهمان است و شديداً علاقه دارد شما را زيارت كند ، به او گفتم پس از نماز و منبر خواهم آمد ، چون برنامه مسجد تمام شد ، سوار الاغ شدم و بطرف خانه آن مرد حركت كردم ، باران مى آمد كوچه ها پر از گل و لاى بود ، وارد كوچه معهود شدم ، پاى الاغ به سوراخى كه آب باران در آن مى رفت فرو رفت و من به زمين افتادم و عمامه و عبايم گل شد ، صاحبانه آمد مرا كمك كرد ، و بخانه برد . فرستادم از خانه ام عمامه و عبا آوردند و مهمانى را طى كردم و نزديك نيمه شب بخانه ام بازگشتم ، يكسال از اين ماجرا گذشت دوباره دوستم مرا دعوت كرد و اين بار بعروسى پسرش ، چون مردى مذهبى و فوق العاده باتقوا بود پذيرفتم . پس از نماز مغرب و عشاء و وعظ و موعظه با همان الاغ بسوى خانه آن مرد حركت كردم ، وقتى بسر كوچه رسيدم الاغ از ادامه راه ايستاد ، هرچه كردم داخل كوچه نرفت ناگاه به اين حقيقت پى بردم كه سال گذشته الاغ من در اين كوچه بخاطر درافتادن در سوراخ آب بزمين افتاد و اكنون با ديدن كوچه بياد خطر سال گذشته افتاده و بهمين علّت از رفتن به داخل كوچه خوددارى مى كند . چون اين حكايت را گفت با چشم گريان خطاب به مردم كرد و فرمود : حيوانى با توجه به برخورد به يك خطر ، پس از يك سال امتناع از حركت داشت ، شما با ديدن اينهمه ضرر گناه و زيان معصيت بازهم دست به گناه مى بريد و دامن به معصيت آلوده مى نمائيد ؟ ! !

فيض آن حكيم بزرگ و عارف عاشق مى فرمايد :

شود شود كه دلم سوى حق ربوده شود *** بجذبه اى همه اخلاق من ستوده شود
شود شود كه روان سوى حق روان گردد *** به ساق عرش دو دست اميد سوده شود
شود شود نفسى ديده ى دلم در عرش *** بناز بالش بَرْد اليقين غنوده شود
شود شود كه رسد بوى حق ز سوى يمن *** چنان كه هوش ز سر ، جان ز تن ربوده شود
شود شود كه بحائى رسم ز رفعت قدر *** كه آسمان و زمينم چو دود توده شود
شود شود كه مُصَيقل شود به علم و عمل *** غبار شرك ز مرآت جان زدوده شود
شود شود كه عبوديتم شود خالص *** بصدق بندگى اخلاصم آزموده شود
شود شود كه نسيمى ز كوى دوست وزد *** ز روى چهره جان پرده ها گشوده شود
شود شود كه برافتد حجاب ناسوتم *** جمال شاهد لاهوتيم نموده شود
شود شود كه به مفتاح عشق و دست نياز *** درى ز عالم غيبم به دل گشوده شود
شود شود كه كشم سرمه اى ز نور يقين *** بود كه بينش چشم دلم فزوده شود
شود شود كه شود فيض يك نفس خاموش *** بود ز عالم بالا سخن شنوده شود
امام صادق (عليه السلام) در ادامه سخنان خود روايتى از عيسى بن مريم بدين مضمون نقل مى كنند :

با كسى مصاحبت و مجالست و رفاقت و همنشينى كنيد كه ديدن او شما را به ياد خدا بيندازد چه رسد به كلام و موعظه اش ، كه موعظه چنين كسى جان مرده شما را زنده مى كند .

و با كسى كه ظاهرش مطلوب و پسنديده است ولى باطنش تاريك و ناپسند معاشرت ننمائيد ، مبادا كه خبث باطنش در شما اثر بگذارد ، كه اين آدم منافق است زيرا آنچه را ادعا مى كند ندارد ، و اين همه در صورتى است كه شما به نحو راستى و درستى در طلب حقيقت باشيد .

سپس حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند : چون سه خصلت در كسى يافتى ديدار و ملاقات و معاشرت با او را گرچه يك ساعت باشد غنيمت بدان ، زيرا اين ملاقات در تحكيم دين و روشنى قلب و اخلاص تو در مقام بندگى مى افزايد ، و بركات وجود او به تو منتقل مى شود .

1 ـ گفتارش همراه با عمل باشد .

2 ـ عملش همراه با صدق و درستى باشد .

3 ـ صدقش بخاطر طاعت و رضاى حق باشد .

با چنين انسانى مجالست و مصاحبت داشته باش ، و از او احترام و تجليل كن و خود را در معرض نسيم خير و بركت او قرار ده ، و البته مواظب باش كه پس از معاشرت و برخورد با چنين آدمى اگر حفظ احترام او ننمائى ، و بنحوى كه شايسته است از محضر او بهره نگيرى حجت الهى بر تو تمام و عذرى در پيشگاه او از تو پذيرفته نخواهد شد .

متوجه باش كه وقت او را بيهوده نگيرى و وى را خسته و ناراحت نكنى كه موجب خسارت و ضرر تست ، هميشه لطف و عنايت و فضل و كرامت مخصوص خداوند بزرگ را نسبت به او در نظر گرفته و با او معاشرت مى كنى .

معاشرت با اين چنين مردم و شنيدن سخنان دلنواز آنان ، انسان را از اسارت جهل و هوا و شهوت و شيطان نجات داده و به فضاى با بركت معنويت و توحيد مى رساند .

گر تو خلوت خانه ى توحيد را محرم شوى *** تاج عالم گردى و فخر بنى آدم شوى
سايه اى شو تا اگر خورشيد گردد آشكار *** تو چه سايه محو خورشيد آيى و محرم شوى
جانت در توحيد دايم معتكف بنشسته است *** تو چرا در تفرقه هردم به صد عالم شوى
بوده اى همرنگ از پيش و بخواهى شد ز پس *** اين زمان همرنگ او شو نيز تا همدم شوى
چون ندارى زاوّل و آخر درين جز بيخودى *** گر بكوشى در ميانه بيخود اكنون هم شوى
رنگ درياگير چون يك شبنمى بيخود شده *** تا شوى همرنگ دريا گرچه يك شبنم شوى
چيست يك شبنم كه از درياست ناآميخته *** گر بياميزى تو هم در بحر كل بى غم شوى
ور درآميزى ز غفلت با هزاران تفرقه *** چون بيايد بحر جمعت كاندرو خرم شوى
ور پراكنده روى در بحر كل در آينه *** جز پراكنده نه اى از بسكه در ماتم شوى
هيچ بودى هيچ خواهى شد كنونهم هيچ باش *** زانكه گر هيچ نكردى تو ز هيچى كم شوى
گر تو اى عطار هيچ آيى همه گردى مدام *** ور همه خواهى چو مردان هيچ در يك دم شوى
باب هفتاد و سوّم در وصيت است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَفْضَلُ الْوَصايا وَأَلْزَمُها اَنْ لا تَنْسى رَبَّكَ وَاَنْ تَذْكُرَهُ دائِماً وَلا تُعْصِيَهُ وَتَعْبُدَهُ قاعِداً وَقائِماً وَلا تَغْتَرَّ بِنِعْمَتِهِ وَاشْكُرْهُ اَبَداً وَلا تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ آثارِ عَظَمَتِهِ وَجَلالِهِ فَتَضِلَّ وَتَقَعَ فى مَيَدانِ الْهَلاكِ وَاِنْ مَسَّكَ الْبَلاءُ وَالضَّرّاءُ وَاَحْرَقَكَ بِنيرانِ الْمِحَنِ .

وَاعْلَمْ اَنَّ بَلاياهُ مَحْشُوَّةٌ بِكَراماتِهِ الاَْبَديَّةِ وَمِحَنَهُ مورِثَةُ رِضاهُ وَقُرْبِهِ وَلَوْ بَعْدَ حين فَيالَها مِنْ اَنْعُم لِمَنْ عَلِمَ وَوُفِّقَ لِذلِكَ .

رُوِىَ اَنَّ رَجُلاً اِسْتَوْصى رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) فَقالَ : لا تَغْضَبْ اَبَداً فَاِنَّ فيهِ مُنازَعَةَ رَبِّكَ . فَقالَ : زِدْنى فَقالَ : اِيّاكَ وَما تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَاِنَّ فيهِ الشِّرْكَ الْخَفِىَّ فَقالَ : زِدْنى فَقالَ : صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع فَاِنَّ فيهَا الْوَصْلَةَ وَالْقُرْبى . فَقالَ زِدْنى فَقالَ : اِسْتَحْىِ مِنَ اللهِ تَعالى اسْتِحْياءَكَ مِنْ صالِحِ جيرانِكَ فَاِنَّ فيهِ زِيادَةَ الْيَقينِ .

وَقَدْ جَمَعَ اللهُ تَعالى ما يَتَواصى بِهِ الْمُتَواصونَ مِنَ الاَْوَّلينََ وَالاْخِرينَ فى خَصْلَة واحِدَةً وَهِىَ التَّقْوى يَقولُ اللهُ تَعالى : ( وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللهَ )(7) .

وَفيهِ جِماعُ كُلِّ عِبادَة صالِحَة وَبِهِ وَصَلَ مَنْ وَصَلَ اِلَى الدَّرَجاتِ الْعُلى وَالرُّتَبِ الْقُصْوى وَبِهِ عاشَ مَنْ عاشَ مَعَ اللهِ بِالْحَياةِ الطَّيِّبَةِ وَالاُْنْسِ الدّائِمِ . قالَ اللهُ تَعالى :

( إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّات وَنَهَر * فِي مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِيك مُقْتَدِر )(8) .

بهترين و با ارزش ترين سفارشات
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَفْضَلُ الْوَصايا وَأَلْزَمُها اَنْ لا تَنْسى رَبَّكَ وَاَنْ تَذْكُرَهُ دائِماً وَلا تُعْصِيَهُ وَتَعْبُدَهُ قاعِداً وَقائِماً . . .

در اين فصل امام صادق (عليه السلام) بهترين سفارشات و وصيّت ها را به مردم دارند و ظاهراً مى خواهند به سفارش كنندگان تعليم دهند كه هرگاه خواستند سفارش كنند و وصيت نمايند ، به بهترين برنامه و برترين واقعيّت ها سفارش كنند كه از طريق اينگونه وصايا و سفارشات مردم با حقايق آشنا شده و دل و قلبشان از تيرگى نجات يافته و به فضائل و كمالات آراسته مى شوند ، و از آنجا كه تمام ابواب كتاب با اهمّيت « مصباح الشريعه » وصاياى امام صادق (عليه السلام) به عباد خداست از اينجهت به ترجمه مختصر اين باب اكتفا كرده و مفصل آن را احاله به ابواب گذشته و بر عهده فصول بعد كه از معنوى ترين بخش هاى مصباح است وامى گذارم .

حضرت مى فرمايد :

بالاترين و باارزشترين و مهم ترين و لازم ترين سفارشات اين است كه خدا را در هيچ حال فراموش نكنى و هميشه و در هر لحظه بياد جناب او باشى ، آن وجود مقدّسى كه ترا به انواع نعمت ها آراسته و در هيچ برنامه اى ترا از ياد نمى برد .

هرگز اوامر و نواهى حضرت او را مخالفت مكن ، و در تمام حالات ذرّه اى از اطاعت و بندگى او فرو مگذار ، كه او شايسته عبوديّت و اطاعت و تو ولايق خدمت و بندگى او هستى .

هر دلى كز عشق او آگاه نيست *** گو برو كو مرد اين درگاه نيست
هر كه را خوش نيست با اندوه او *** جان او از ذوق عشق آگاه نيست
عاشقان چون حلقه بر در مانده اند *** زانكه نزديك تو كس را راه نيست
گيرد برگيرد دلم از درد تو *** خون گرفت و زهره ى يك آه نيست
اى دل ار مرد رهى مردانه باش *** زانكه اندر عاشقى اكراه نيست
بر سر آى از قعر چاه نفس از آنك *** يوسف مصرى سزاى چاه نيست
چند جوئى آب و جاه از عاشقى *** عاشقى اندر بند و جاه نيست
زاد راه مرد عاشق نيستى است *** نيست شو در راه آن دلخواه نيست
درده اى عطار تن در نيستى *** زانك آنجا مرد هستى شاه نيست
به نعمت هائى كه از جانب حضرت او بر اثر لطف و محبّتش به تو عنايت مى شود فريفته و مغرور مشو .

آنان كه به مال مغرور شدند اخلاق قارونى به آنان دست داد ، و آنان كه به قدرت فريفته شدند ، فرعون از آب درآمدند ، و آنان كه به علم و دانش خود مغرور گشتند بلعم باعورا شدند ، و هر سه طايفه به عذاب دنيا و آخرت دچار گشته و به ننگ ابدى رسيدند .

آنان كه بيدارى و بينائى خود را حفظ كردند ، و جانب تقوا و طاعت را مراعات نمودند مال خود را بعد از برداشت سهم خود ، در راه خدا به ايتام و ذوى القربى ، و فقرا و مساكين و دردمندان و جبهه ى حق عليه باطل و در راه نشر معارف الهى واگذاشتند و از اين طريق به كسب رضاى حق موفق شدند .

آنان كه از مقام و جاه و شهرت و عنوان خود براى خدمت به بندگان خدا استفاده كردند به عنايت حق و لطف خاص حضرت دوست دست يافتند ، و آنان كه از دانش خود در راه نشر معارف و هدايت بندگان خدا بهره جستند به كرامت و محبّت ابدى حق پيوستند .

فريفته شدن به ظواهر دنيا و نعمت هاى مادى و معنوى عين حماقت و محض نادانى و دورى از تقوا و طاعت حق است .

در برابر نعمت هاى دوست سپاس گزار و شاكر باش و شكر و سپاس حق به اين است كه نعمت هاى حضرت او را بجا و در راهى كه او دستور داده مصرف كنى .

از زير سايه رحمت و عظمت و جلال او بوسيله عصيان و گناه بيرون مرو كه به گمراهى افتاده و چنگال خطرناك هلاكت گريبانت را خواهد گرفت و در اين صورت دچار سوء عاقبت شده و به غضب الهى گرفتار خواهى شد .

البته به اين معنا توجه داشته باش كه استقامت و صبر در راه دين ، و قرار داشتن در مدار شكر و بندگى همراه با انواع ابتلائات و سختى هاست ، گرچه در راه خدا دچار ناراحتى و گرفتارى و ابتلاء و سختى شوى با آن سختى ها و رنج ها بساز و بدان كه ابتلائات و رنج ها و مصائبى كه ساخته تو نبوده و از جانب حق بتو مى رسد قرين با كرامت و موجب قرب و نورانيّت و جلب رضا و خوشنودى حق است گرچه بين بلاها و عنايات فاصله باشد ، آه كه تا چه اندازه اين مشكلات و سختى هاى در راه خدا موجبات توفيق و سعادت انسان را فراهم مى نمايد ! !

آنان كه از طريق معرفت به او ، قلبشان به نور عشق منوّر شد ، در راه رسيدن به قرب و وصال او از هيچ حادثه اى نهراسيدند ، و در برابر هيچ مصيبتى كمر خم نكردند ، و از برخورد با مشكلات و ابتلائات و سختى ها خسته نشدند ، عشق تا رساندن آنان به معشوق محرك و مربى شان بود .

آنجاست كه عشق پرتوافكن *** گو تيره شود آفتاب روشن
از آتش عشق گرم و جاريست *** خونى كه مراست مركب تن
از عمر چه حاصل است آن را *** كش عشق نسوخته است خرمن
گويند حصار زندگانى *** محكم ز اميد گشت و متقن
آرى جلو حوادث عمر *** اميد بود يگانه جوشن
ليكن اميد زاده ى چيست *** پرورده چه قوّه اش به دامن
عشق است اميد را محرّك *** از عشق اميد راند توسن
زو كوشش و كار يافت توليد *** چون گوهر شايگان به معدن
آنجاست كجا كه طاير عشق *** نگرفته فراز آن نشيمن
لبخند بهار و لحن بلبل *** طنازى گل هواى گلشن
اين سرخى دلربا كه بينى *** هرشب به رخ سپهراد كن
خون دل كشتگان عشق است *** كافلاك شود از آن مزيّن
پاينده دلى كه عشق و عفت *** بگرفته در آن هماره مسكن
اى عشق تو مشرق صفائى *** دل ها مگذار ثار و ريمن
از تو دل من شكفته بادا *** چون گل ز بهار و حسن ازدن
مردى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مشرّف شد و عرضه داشت مرا موعظت فرما ، حضرت فرمودند : هرگز عصبانى مشو ، زيرا خشم و عصبانيّت نزاع كردن با خداست . عرض كرد : زيادتر مرا موعظه كن . فرمود : از آنچه كه موجب عذرخواهى مى شود بپرهيز ، زيرا در آن شرك نهانى است ، استدعا كرد بيشتر به من سفارش كن . فرمود : نماز بخوان اما نماز شخصى كه آخرين نماز اوست ، زيرا در چنين نمازى قرب و وصل حق است ، عرضه داشت زيادتر از اين مرا پند بده . فرمود : از جناب حق چنانچه از همسايه و دوستت حيا مى كنى حيا كن زيرا اين حقيقت موجب ازدياد معرفت و يقين است .

تمام سفارشات و وصايائى كه از اوّلين و آخرين رسيده است ، خداوند بزرگ در يك كلمه جمع كرده است در سوره ى نساء آيه 132 مى فرمايد :

به آنان كه كتاب عنايت شده از پيشينيان و شما سفارش مى كنيم تقوا را مراعات كنيد .

شرح تقوا در باب هشتاد و دوم به توفيق الهى خواهد آمد .

تقوا مجموعه هر عبادت شايسته ايست ، هركس به آن آراسته شود ، و بدست آوردن آن را توفيق يابد ، به درجات بلند و مرتبه هاى عالى رسيده ، و هركس به حيات طيّبه زندگى كرده به كمك تقوا زندگى كرده ، بوسيله تقوا انس هميشگى با حضرت حق و حقايق الهيه و فيوضات ربانيه ميسّر است .

خداوند بزرگ در سوره ى قمر آيه ى 56 مى فرمايد :

تقوا داران در بهشت ها كه چشمه ها در آن جارى است زندگى مى كنند و در جايگاه صدق و راستى و نزد سلطان توانا ! الهى به ما فقيران كويت توفيق فهم سفارشات خود و انبياء و ائمه و اولياء را عنايت فرما ، سپس در راه اجراى آن سفارشات ما را توفيق ده ، از شربت عشقى كه به عاشقان و محبانت چشاندى و از پى چشاندن آن شربت تمام امراض فكرى و قلبى و روحى آنان را شفا دادى قطره اى هم بما نيازمندان كويت بچشان كه ما با تمام وجود و از هر جهت فقير و گداى توايم ، گذشته ما را ببخش و نسبت به آينده دست ما دردمندان را بگير و خود چراغ راه ما شو .

اى بى نياز آمده ام بر در تو باز *** بر درگه قبول تو آورده ام نياز
اميدوار بر در لطفت فتاده ام *** اميد كز درت نشوم نااميد باز
دل زان تست بر سر كويت فكنده ام *** زيرا به دل توئى كه تو دانيش جمله راز
گر يك نظر كنى به دل سوخته جگر *** بازش رهائى از تف هجران جانگداز
از كارسازى دل خود عاجز آمدم *** از لطف خويش كار دل خسته ام بساز
خوارش مكن به ذلّ حجاب خود اى عزيز *** زيرا كه از نخست بپرورده اى به ناز
چون بر در تو بار بود دوستانت را *** اى دوست در بروى طفيلى مكن فراز
بخشاى بر عراقى مسكينت اى كريم *** از لطف شاد كن دل غمگينش اى رحيم
باب هفتاد و چهارم در صدق است
قالَ الصادِقُ (عليه السلام) : اَلصِّدْقُ نُورٌ مُتََعْشِعٌ فى عَالَمِهِ ، كَالشَّمْسِ يَسْتَضىءُ بِها كُلُّ شَىْء بِمَعْناهُ مِنْ غَيْرِ نُقْصان يَقَعُ عَلى مَعْناهُ .

وَالصّادِقُ حَقّاً هُوَ الَّذى يُصَدِّقُ كُلَّ كاذِب بِحَقيقَةِ صِدْقِ ما لَدَيْهِ وَهُوَ الْمَعْنَى الَّذى لا يُسْمَعُ مَعَهُ سِواهُ اَوْ ضِدُّهُ مِثْلُ آدَمَ (عليه السلام) صَدَّقَ اِبْليسَ فى كِذْبِهِ حينَ اَقْسَمَ لَهُ كاذِبا لِعَدَمِ ما بِهِ مِنَ الْكِذْبِ فى آدَمَ (عليه السلام) قالَ اللهُ تَعالى : ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً )(9) .

وَلاَِنَّ اِبْليسَ اَبْدَعَ شَيْئاً كانَ اَوَّلَ مَنْ اَبْدَعَهُ وَهُوَ غَيْرُ مَعْهود ظاهِراً وَباطِناً فَخَسِرَ هُوَ بِكِذْبِهِ عَلى مَعْنى لَمْ يَنْتَفِعْ مِنْ صِدْقِ آدَمَ (عليه السلام) عَلى بَقاءِ الاَْبَدِ .

وَاَفادَ آدَمَ (عليه السلام) بِتَصْديقِهِ كِذْبَهُ بِشَهادَةِ الْمَلائِكَةِ بِنَفْىِ عَزْمِهِ عَمّا يُضادُّ عَهْدَهُ فِى الْحَقيقَةِ عَلى مَعْنى لَمْ يَنْتَقِضْ مِنِ اصْطِفائِهِ بِكِذْبِهِ شَيْئاً .

فَالصِّدْقُ صِفَةُ الصّادِقِ ، وَحَقيقَةُ الصِّدْقِ ما يَقْتَضى تَزْكِيَةَ اللهِ لِعَبْدِهِ كَما ذَكَرَ عَنْ صِدْقِ عيسى (عليه السلام) فِى الْقِيامَةِ بِسَبَبِ ما اَشارَ اِلَيْهِ مِنْ صِدْقِهِ وَهُوَ مِرْآةٌ لِلصّادِقينَ من رجال امة محمد (صلى الله عليه وآله) ، فقال الله تعالى : ( هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ )(10) وَقالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :

اَلصِّدْقُ سَيْفُ اللهِ فى اَرْضِهِ وَسَمائِهِ اَيْنَما اَهْوى بِهِ نَفَذَ ، فَاِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَصادِقٌ اَنْتَ اَمْ كاذِبٌ فَانْظُرْ فى قَصْدِ مَعْناكَ وَغَوْرِ دَعْواكَ وَعَيِّرْهُما بِقِسْطاس مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ كَاَنَّكَ فِى الْقِيامَةِ . قالَ اللهُ تَعالى : ( وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ )(11) فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصدق .

حقيقت صدق
قالَ الصادِقُ (عليه السلام) : اَلصِّدْقُ نُورٌ مُتََعْشِعٌ فى عَالَمِهِ . . .

صدق واقعيّت بسيار مهمّى است ، كه شعاع نور آن بگستردگى آفرينش و به پهناى غيب و شهود گسترده است .

همانطور كه در جمله ى اوّل روايت امام صادق (عليه السلام) فرموده اند ، صدق نور و روشنائى است ، و ارزش اين حقيقت در ميان حسنات ارزش خاصّى است .

انسانى كه همراه صدق است ، منبع خير و جداى از شرّ و شرور است و مردم از بركت وجود او بهره ها مى برند .

قرآن مجيد براى صدق پايگاه عجيبى قائل است تا جائى كه به تمام مردم دستور واجب مى دهد تمام شئون زندگى را با صادقان هماهنگ و همراه كنيد .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ )(12) .

اى اهل ايمان تقواى الهى را مراعات كنيد و با اهل صدق همراه و هماهنگ شويد .

قرآن مجيد ارزش صدق و صداقت را آنقدر والا و بالا مى داند ، كه مى فرمايد : در قيامت صدق صادقين به آنان منفعت و بهره مى رساند .

( هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ )(13) .

قرآن مجيد شعاع صدق را گسترده به اعتقاد و عمل و گفتار مى داند ، و نجات انسان را در دنيا و آخرت در گرو اعتقاد صادقانه و عمل صادقانه و قول صادقانه مى داند .

در اين زمينه لازم است مسئله بسيار بسيار با اهميّت صدق در سه مرحله ايمان و عمل و گفتار از طريق آيات قرآن مجيد بررسى شود تا معلوم گردد بنده حقيقى و عاشق واقعى و عارف وارسته كيست ، كه والله قسم راهى بحريم قرب حضرت او جز از مسير صدق در عقيده و عمل و قول نيست ، آنان كه بجائى رسيدند و منازل و مدارج كمال و عرفان را طى كردند ، از طريق صدق طى كردند ، آنان كه از رذائل پيراسته شدند و به حسنات آراسته گشتند ، و بجائى رسيدند كه جز محبوب نديدند و جز محجوب نگفتند و براى غير معشوق كار نكردند ، از راه صدق رسيدند ، و همينانند كه خداوند بزرگ بخاطر صدقى كه در همه جوانب حيات و در ظاهر و باطن خود و در ايمان و عمل و گفتار خويش داشتند ، در قرآن مجيد از آنان به عنوان صديق ياد فرموده است :

( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً )(14) .

( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً )(15) .

( مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ )(16) .

( وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللهَ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ )(17) .

( فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ )(18) .

كه منظور از صديقون و صديقين در دو آيه اخير انبياء و ائمه و كمّلين از اولياء و تربيت شدگان مدرسه حق و حقيقت اند ، و اين راهى است كه براى هر انسانى باز است ، و مقامى است كه كسب آن در خور تمام مكلّفين است ، كه با كمال تأسّف و تأثّر نود و چند درصد از مردم از تحصيل اين مقام با عظمت ملكوتى كوتاهى مى كنند !

اكثر مردم وقت خود را صرف جمع مال و نشست و برخاست با اهل گناه و خوض در باطل و لهو و لعب و خواب و خوراك و شهوت و شكم مى كنند ، و آنان را بهمين خاطر از نمد حقايق كلاهى نيست .

حكيم بزرگ سنائى غزنوى مى فرمايد :

در دل آن را كه روشنائى نيست *** در خراباتش آشنائى نيست
در خرابات خود به هيچ سبيل *** موضع مردم مَرائى نيست
اى خوشا مستيا و بيخوديا *** به از اين هر دو پادشائى نيست
چند گوئى كه چند و چون و چرا *** زين معانى ترا رهائى نيست
در مقام وجود و منزل كشف *** چونى و چندى و چرائى نيست
تو يكى گرد دل برآى و ببين *** در دل تو غم دوتائى نيست
تو خود از خويش كى رسى به خداى *** كه ترا خود ز خود جدائى نيست
چون بجائى رسى كه جز تو شوى *** بعد از آن حال جز خدائى نيست
تو مخوانم سنائى اى غافل *** كين سخنها بخود نمائى نيست
صدق در ايمان
قرآن مجيد ايمانى را كه همراه يقين و باور ، و عامل عشق انسان به حق ، و محرك آدمى به سوى اخلاق حسنه و عمل صالح است صادقانه مى داند و دارنده ى اين چنين ايمان را اهل صدق معرفى مى كند :

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهَ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللهَ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ )(19) .

منحصراً مؤمنان حقيقى آنان هستند كه به خدا و رسول ايمان آوردند ، ايمانى كه با هيچ حادثه و خطر و طوفانى به آلودگى شك و ترديد و تزلزل دچار نمى شود ، و با مال و جان در راه خدا جهاد كردند ، اينان در ايمان و عقيده صادقند .

در آيه ى 177 سوره مباركه ى بقره اوصاف ايمانى و عملى و اخلاقى اهل ايمان را در پانزده مرحله بيان مى فرمايد و سپس در پايان آيه ى شريفه آراستگان به آن برنامه هاى پرارزش را اهل صدق معرفى مى كند :

( أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ )(20) .

صدق در ايمان سرمايه اى عجيب و مايه او سرمايه فوق العاده ايست ، شخصيّت هائى چون سليمان ، ابوذر ، مقداد ، رشيد ، حجر ، عمار ، بلال ، ميثم ، كميل و . . . بوسيله صدق به آن مقامات بلند ملكوتى رسيدند .

بسيارى از مردم به محضر رسول خدا مشرف شدند و اظهار ايمان كردند ، ولى خداوند متعال صريحاً در قرآن مجيد ادعاى آنان را در اظهار ايمان مردود دانست و از آنان به عنوان غير مؤمن يا منافق و يا دروغگو ياد كرد ، آيات كتاب را در اين زمينه بنگريد :

( قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ )(21) .

اعراب گفتند ايمان آورديم ، به آنان بگو ايمان نياورديد ، شما از نظر خدا مؤمن نيستيد زيرا ايمان عبارت از باور و يقين قلب است و اين باور و يقين در قلب شما وارد نشده !

( إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهَ وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ )(22) .

زمانى كه منافقان نزد تو مى آيند ، گويند ما به حقيقت گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا و فرستاده ى حضرت حقّى ، خدا مى داند كه تو رسول اوئى ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان اين سخن را و اين اعلام ايمان را به مكر و خدعه و نيرنگ و دروغ مى گويند .

منافقين براى ريا و جلب منافع دنيا مبادرت به عبادت و كردار نيك مى نمايند ، ولى چون ايمان و اخلاص و عقيده ندارند ، آن عبادت و كردار قشرى در بارگاه حضرت حق پشيزى ارزش ندارد ، و در آخرت بارى از دوش آنان برنمى دارد ، عمل مردم مؤمن رحمت و كار منافق نقمت است .

نماز منافق در پى جنگ و ستيز با حق و از براى مكر و خدعه و نيرنگ ، و صلاة مؤمن براى رسيدن به مقام قرب و كسب نجات در يوم قيامت است .

آن منافق با موافق در نماز *** از پى استيزه آيد بى نياز
در نماز و روزه و حج و زكات *** با منافق مؤمنان در برد و باخت
مؤمنان را برد باشد عاقبت *** بر منافق مات اندر آخرت
گر چه هر دو بر سر يك بازى اند *** هر دو با هم مَروَزى ورازيند
هر يكى سوى مقام خود رود *** هر يكى بر وفق نام خود رود
مؤمنش خوانند جانش خوش شود *** ور منافق گوئى بر آتش شود
نام او محبوب از ذات و ليست *** نام اين مبغوض و آفات دنيست
ميم و واو و ميم و نون تشريف نيست *** لفظ مؤمن خوبى تعريف نيست
گر منافق خوانيش اين نام دون *** همچو كژدم مى خلد در اندرون
گرنه اين نام اشتقاق دوزخست *** پس چرا در وى مذاق دوزخست
زشتى آن نام بد از حرف نيست *** تلخى آن آب بحر از ظرف نيست
بحر تلخ و بحر شيرين در جهان *** در ميانشان برزخ لايبغيان
وانكه اين هر دو ز يك اصلى روان *** برگذر زين هر دو رو با اصل آن
زر قلب وزر نيكو در عيار *** به محك هرگز ندانى ز اعتبار
هركه را در جان خدا بنهد محك *** مَرْ يقين را باز دارد اوززنگ
صدق در عمل
هنگامى كه بر اثر معرفت ، نسبت به حقايق هستى و بخصوص وجود مقدّس حضرت او يقين حاصل شود ، و قلب به شئون حضرت دوست تسليم گردد ، و دل به زلف گره گير عشق محبوب پيوند بخورد ، و آدمى تحقق قيامت و روز حساب را كه وعده حضرت يار است با تمام وجود حس كند ، عمل و كار و كوشش بر مبناى اين حالات ملكوتى ، و واقعيّات ربّانى صورت مى گيرد ، و حركت و كار محض خوشنودى او از انسان صادر مى شود ، و نور ايمان به حق و قيامت و نبوت و ولايت در تمام حركات جلوه گر مى شود ، در اين وقت اين عمل را عمل صادقانه مى گويند .

صدق در عمل به اين معناست ، كه سراپاى عمل غرق در نور ايمان و اخلاص باشد ، و فعل انسان بدستور او و براى او انجام گيرد .

نظام عمل در وجود همه انسانها اگر بر اين مبنا باشد ، از شرّ و شرور و از خبائث و مفاسد اثرى برجا نخواهد ماند ، كه اين همه پليدى و آلودگى محصول عمل بى نور و كوشش براى غير خداست .

( وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْق وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْق وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً )(23) .

در اين آيه ى كريمه ى دعاى عجيبى را به رسولش تعليم مى دهد :

اى رسول من به پيشگاه ربوبى من عرضه بدار ; خدايا مرا در كليه امور و شئون زندگى با قدم صدق داخل كن و با قدم صدق خارج نما و به من از جانب خود بصيرت و حجّت روشنى كه دايم مددكارم باشد عنايت فرما .

( مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً )(24) .

عده اى از مردم با ايمان بزرگ انسانهائى هستند ، كه به عهدى كه با خدا بستند كاملاً وفا كردند ، گروهى از آنان در راه وفاى به عهد به فيض شهادت رسيدند ، و گروه ديگر به انتظارند و بهيچ عنوان عهد خود را تغيير ندادند .

( لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهَ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ )(25) .

سهمى از غنائم براى فقراى مهاجرين است ، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بيرون شدند و به اميد رسيدن به فضل و رضوان خدا ترك وطن كردند و همواره خدا و رسولش را يارى مى دهند ، اينان همان اهل صدقند .

صدق چه دنياى لذّت بخش و چه شجره پر ثمريست ، صدق چه واقعيّت زيبا و چه نهال پربارى است ، صدق چه واقعيّت شيرين و حال پرقيمتى است ، اى كاش همه مردم ايمان و عمل و اخلاق و گفتار و كردار خود را بر پايه صدق استوار مى كردند ، تا معناى بهشت آخرت در همين دنيا هم تحقّق پيدا كند .

آن كس كه بدون ريا و تزوير و منهاى خدعه و فريب و جداى از مكر و حيله ، و به دور از تقلّب و كينه و همراه با صافى و پاكى و اخلاص و ايمان ، و آراسته به حسنات و پيراسته از رذائل زندگى مى كند و در زندگى خود هدفى جز جلب خوشنودى حضرت او ندارد اهل صدق است ، صادق كوشش و حركتش در راه محبوب است و وى را در اين راه از سرباختن و ريخته شدن خون باكى نيست .

اى ز عشق تو عاشقان رسوا *** اى بياد تو عاقلان شيدا
كشور دل به ياد تو ويران *** خانه ى دين به عشق تو يغما
در روانى و از نظر پنهان *** در دلى و به ديده ناپيدا
صبح وصلت به خرّمى نوروز *** شام هجرت به تيرگى يلدا
خنك آن دل كه سوخت در ره تو *** حاصل دين و مايه ى دنيا
خاك پاى گداى كوى تو هست *** تاج جمشيد و افسر دارا
چه مقاميست خاك درگه تو *** كاندر آنجا يكيست شاه و گدا
گردد عالم به قيمت تو دهند *** مايه اندك بود تو بيش بها
در بر غير روى خويش بپوش *** مده آئينه دست نابينا
با تو امروز هست عين قصور *** ياد فردوس و عشرت فردا
آخر اى كوكب همايون روز *** تيره تا چند روزگار هما
پرده بردار و رخ نمايان كن *** درد دل بين و چاره ى جان كن
صدق در گفتار
سخن راست را ارزشى است عظيم ، كه كسى را بر آن ارزش آگاهى نيست ، پرقدرترين كلام در تمام آفرينش كلام راست است ، اگر تمام دنيا بيكديگر راست بگويند ، مشكلى براى كسى پيش نخواهد آمد .

مايه و سرچشمه ى اوّليّه راستگوئى ايمان به خدا و سالم بودن قلب از شوائب شرك و رذائل اخلاقى است ، لسان صدق كه در آيات قرآن مجيد مطرح است جز با ايمان و اتّكال به خدا قابل تحصيل نيست .

دروغگو يا بى ايمان است ، يا ضعيف ، يا ترسو ، يا مزوّر و متقلّب و حيله گر .

راستى و راستگوئى صفت انبياء و مشخّصه اولياء الهى است ، اگر بخواهى در آن صف قرار بگيرى زبان به راستى آراسته كن و از سخن غير حق در تمام امور بپرهيز ، كه راستان و راستگويان محبوب حضرت دوست و معشوق حضرت يارند ، و مقامشان همچون مقام ملكوتيان ملكوتى است .

بيائيد به حضرت حق در همه ى امور و به تمام خلق در همه ى جهات راست بگوئيم و از اين باب نجات به هيچ صورت روى برنگردانيم .

راستى و راستگوئى سبب نورانيت دل ، و علت روشنائى جان و رساننده انسان به سرچشمه ى كمالات يعنى حضرت دوست است ، آنجا كه انسان جز تجلّى او نبيند و يك دل و يك جان جز اين حقايق به محضرش عرض نكند :

جان روشندلان كه مظهر تست *** پرتوى از جمال ازهر تست
مستى عاشقان شيدائى *** از لب لعل روح پرور تست
دل ما بيدالان سودائى *** خسته ى غمزه ى ستمگر تست
مست و مخمور از شراب توايم *** غم و شادى ما ز ساغر تست
باعث اختلاف ليل و نهار *** زلف مشكين و روى انور تست
سبب انقلاب بدر و هلال *** روى خوب و ميان لاغر تست
همه سرگشتگان كوى توايم *** همه را روى عجز بر در تست
هرچه در عالم كبير بود *** همه شرح كتاب اكبر تست
تو زمن حال دل چه مى پرسى *** من چه گويم زدل چو دل بر تست
لطف و رحمت زبنده باز نگير *** فيض از جان كمينه چاكر تست
( وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيّاً )(26) .

و آنان را از رحمت خود بهره مند ساختيم و از بهر ايشان زبان راست و رفيع القدر قرار داديم .

قرآن مجيد در آيات متعدّدى به آنان كه زبانشان با دل يكى نيست حملات سختى آورده و بر هويت وجودشان مارك نفاق زده است .

( يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ )(27) .

آنچه را كه به قلب اعتقاد ندارند به زبان جارى مى كنند !

مردمى كه داراى زبان راستگو هستند اهل ايمان و صفا و اخلاصند ، و از گفتار درست و راست آنان پيداست كه با حضرت دوست پيوندى عاشقانه دارند . از اين جهت ائمه بزرگوار در روايات و احاديثى كه از خود به يادگار گذاشته اند مردم را به معاشرت با انسانهاى امين و راستگو تشويق كرده اند ، زيرا امين و صادق القول منبع خير و سرچشمه بركت و مايه رحمت و لطف است .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : لا تَغْتَرُّوا بِصَلاتِهِمْ وَلا بِصِيامِهِمْ ، فَاِنَّ الرَّجُلَ رُبَّما لَهِجَ بِالصَّلاةِ وَالصَّوْمِ حَتّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَلكِنْ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَديثِ وَاَداءِ الاَْمانَةِ(28) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

به نماز خواندن و روزه گرفتن آنها فريب نخوريد ، بسا كه مرد به نماز و روزه انس گيرد كه اگر آن را وانهد دچار هراس گردد ، مردم را به راستگوئى و امانت پردازى امتحان كنيد .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) :

مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكى عَمَلُهُ(29) .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

هركس زبانش زبان صدق است كردارش پاك است .

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :

كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بَالْخَيْرِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الاِْجْتِهادَ وَالصِّدْقَ وَالْوَرَعَ(30) .

و نيز آن حضرت مى فرمايد :

مبلّغ مردم باشيد به كار خير نه تنها با زبان بلكه سعى كنيد از شما كوشش در راه خدا و راستى و پاكدامنى ببينند .

وَقالَ (عليه السلام) :

اَحْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قائِلُهُ وَخَيْرٌ مِنَ الْخَيْرِ فاعِلُهُ(31) .

و نيز آنجناب فرمود :

بهتر از صدق گوينده آن و برتر و بهتر از نيكى انجام دهنده ى آن است .

روى از عالم بگردان گر لقا مى بايدت *** بگسل از كونين گر زلف دوتا مى بايدت
روشنى چشم از جواهر سرمه مردم مدار *** خويش را درهم شكن گر توتيا مى بايدت
فقر را با نقشبندان تعلّق كار نيست *** هستى از تن پروران تا بوريا مى بايدت
شمع دل را از هواهاى مخالف پاس دار *** وقت رفتن گر چراغى پيش پا مى بايدت
از سعادتمندى ذاتى ندارى بهره اى *** تا برات از سايه ى بال هما مى بايدت
اين پريشان اختلاطيهاى گل بيگانگى است *** آشناى خود نه اى تا آشنا مى بايدت
خانه ى دربسته فانوس حضور خاطر است *** مهر زن بر لب اگر خاطر بجا مى بايدت
اى كه مى لرزى به شمع دولت بيدار خويش *** گرد خود فانوسى از رخت دعا مى بايدت
نى در اين بستان سرا تا برگ دارد بى نواست *** برگ را از خود بيفشان گر نوا مى بايدت
موج پروا را چه بال و پر گشايد در حباب *** صائب از گردون برون رو گر قضا مى بايدت
بعد از اين مقدّمات لازم است به ترجمه ى اصل روايت باب صدق اشاره شود :

صدق نوريست كه در عالم معنى مى درخشد و به تمام باطن و ظاهر انسان روشنائى مى بخشد ، مانند آفتاب كه هرچيزى كه سيطره ى آن است از او نور مى گيرد و اين نور دادن نقصان و ضعفى در آن منبع ايجاد نمى كند .

به حقيقت كسى كه آراسته به صدق است به مقتضاى صدقش كذب و تقلّب را در افراد كاذب نديده ، و ظاهر اعمال آنان را حمل به صحت و صدق نموده ، اظهارات آنان را تصديق مى نمايد ، آرى اين همان نور صدق و حقيقت معناست كه غير از اين از آن انتظارى نيست .

چنانكه حضرت آدم ابليس را در اظهار كذب او چون قسم خورد تصديق نمود و سخن او را باور كرد ، زيرا در وجود آدم اثرى از دروغ و تقلّب نبود .

حضرت حق در آيه ى 116 سوره ى طه مى فرمايد :

ما با آدم عهد كرده و او را توجه داديم ولى او فراموش كرد و ما براى او عزمى نيافتيم .

و ابليس در اولين مرتبه اين تقلّب و خلاف را بكار برد ، و پيش از او كسى را سابقه ى اين عمل در ظاهر و باطن نبوده است ، پس او بخاطر همين خيانتش دچار خسارت شد و از پاكى و صفا و صدق و درستى آدم در جهت اغوا كردنش نفعى نبرد و وى را از حالت صدق و روحانيت بسبب دروغى كه در جهت مخلّد شدنش در بهشت اظهار كرد بيرون نبرد .

صفت صدق حضرت آدم را سودبخش و مفيد واقع شد ، زيرا او بخاطر صفا و صدق خويش غير راستى بخود راه نداد ، و خيال دروغ درباره ى ابليس نكرد ، و كذب او را كه در ظاهر صدق مى نمود باور كرد .

اينست كه خداى تعالى فرمود : ما از آدم چيزى را كه خلاف پيمان و برنامه او بوده نديديم و هرگز او قصد نافرمانى نداشت و از اين لحاظ بود كه به سبب حيله و دروغ ابليس ، از مقام برگزيدگى او چيزى كم نشد .

صدق يكى از صفات عالى انسانى و ملكوتى است و اين حقيقت الهيّه در اثر تهذيب و تزكيه حاصل مى شود ، و همچنين حصول صدق موجب برائت و تزكيه انسان از سيّئات و قبائح اعمال مى شود ، چنانكه حضرت عيسى در نتيجه ظهور صدق از جانب پروردگار عالم تزكيه و تبرئه شد و مورد ستايش قرار گرفت .

و آن حضرت آئينه نشان دهنده صادقان از امت پيامبر اسلام است .

چنانكه در پايان آيات مربوط به حضرت عيسى بطور كلّى مى فرمايد : « در روز جزا صادقين از صدق خود بهره مى گيرند » . و صدق بهر اندازه كه در وجود آدمى برقرار و ثابت گردد ، به همان اندازه تزكيه و پاكى بيايد .

امير المؤمنين (عليه السلام) فرموده است :

صدق شمشير برنده اى است كه با عنايت حق در بندگان خاصش ظهور مى كند و اين شمشير بهر موردى كه فرود آيد از آسمان گرفته تا زمين نافذ و قاطع خواهد بود .

هرگاه بخواهى بدانى كه از صادقينى يا از كاذبين بايد با كمال دقّت در باطن و رفتار و كردار خود تحقيق و رسيدگى كنى و قلب و ظواهر خود را به ميزان عدل الهى كه قرآن و پيامبر و ائمه هستند بررسى نموده و بى طرفانه به قوانين الهى عرضه بدارى ، گوئى كه در پيشگاه عدل الهى حاضر شده اى در معرض سنجش يوم القيامه قرار گرفته اى ، خداوند متعال مى فرمايد :

مردم در روز جزا به ميزان حق سنجيده مى شوند ، پس هركس ميزان او سنگين تر باشد رستگار است .

چون برنامه ى معنوى تو از جهت افكار و عقايد و اخلاق روى عدالت و درستى و صحّت قرار داشته باشد و ادعاى تو طبق باطن و معنويّت صورت پيدا كند مقام صدق براى تو ثابت است ، و اين كمترين مرتبه صدق است كه بين زبان و قلب كمترين مخالفتى نباشد .

شخص صادق باين طريقى كه ذكر شد مانند آدم محتضر است ، و شخص محتضر خواه و ناخواه روى به عالم معنى كرده و از جهان ماده و صورت گذشته ، همچنين شخص صادق در همه احوال و اقوال و افكار خود صددرصد از صدق و درستى پيروى كرده و از تظاهرات و اختلافات و دعواها و هوسرانيهاى مردم گذشت خواهد كرد .

ره نوردانيكه چون خورشيد تنها مى روند *** از زمين پست بر اوج ثريّا مى روند
خانه بر دوشان مشرب از غريبى فارغند *** چون كمان در خانه ى خويشند هرجا مى روند
روح مجنون را ز تنهائى برون مى آورند *** عاشقان از شهر هر گاهى به صحرا مى روند
موج را سررشته مى گردد بدريا منتهى *** راه هاى مختلف آخر به يكجا مى روند
دامن مادر به آغوش پدر بگزيده اند *** طفل طبعانى كه از دنبال دريا مى روند
خانه پردازان چو سيلاب از جهان آب و گل *** بى توقّف راست تا آغوش دريا مى روند
رهروان را چشم شور صبح مى سازد خنك *** زين سبب اين راه را مردان به شبها مى روند
از گران جانان چو كوه قاف ايمن نيستند *** اهل وحشت گر بزير بال عنقا مى روند
فارغ از همراه گردد هركه خود را جمع ساخت *** مردم آشفته با همراه تنها مى روند
تن پرستانى كه صائب زا خودى نگريختند *** زير ديوارند اگر بيرون ز دنيا مى روند
ملا عبدالرزاق گيلانى كه احاديث « مصباح » را ترجمه كرده مى فرمايد : بايد دانست كه كمال صدق حاصل نمى شود در آدمى مگر بوجود چهار صدق :

اوّل : صدق زبان كه هرچه گويد و هر خبر كه دهد خواه با خدا و خواه با خلق و خواه از ماضى و خواه از مستقبل راست گويد و بهرچه گويد و خبر دهد صادق باشد ، پس بنابراين با وجود ميل به دنيا و رغبت به دنيا ، در گفتن :

( وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ ) .

و گفتن :

( إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ) .

و امثال اين ها از ادعيه و آيات كاذب خواهد بود .

دوّم : صدق نيّت است يعنى صدق حقيقى و راستى و ردستى و تحقيقى مقتضى آن است كه در نيت هر فعل طاعت و عبادت ، غير خدا ملحوظ نباشد و به تقرّب حضرت بارى غير او را دخيل نكند و الاّ در آن نيّت كاذب خواهد بود .

سيّم : صدق عزم است يعنى عزمش آن باشد كه اگر ولايت ناحيه به او رجوع شود عدالت كند و اگر صاحب ثروت و تموّل شود به ضعفا و اهل حاجت احسان نمايد ، و اگر در قضا و ولايت ناحيه و تدريس مدرسه اَوْلى از خود يابد ولايت و تدريس به او رجوع كند .

چهارم : صدق مقامات است يعنى در هر مقام از مقامات ست كه زهد است و محبّت و توكّل و خوف و رجاء و رضا ، حقيقت آن مقام را طلب كند و به مرتبه ضعيف آن راضى نشود و در هر مقام از مقامات مذكوره كامل باشد و اگر بخلاف آن باشد و به مرتبه ناقص اين مراتب راضى شود كاذب خواهد بود نه صادق
باب هفتاد و پنجم در توكل است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : التَّوَكُّلُ كَأْسٌ مَخْتومٌ بِخَتْمِ اللهِ فَلا يَشْرَبُ بِها وَلا يَفُضُّ خِتامَها اِلاَّ الْمُتَوَكِّلونَ كَما قالَ اللهُ تَعالى : ( وَعَلَى اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )(32) ، ( وَعَلَى اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ )(33) .

مَنِ انْقَطَعَ اِلَى اللهِ كَفاهُ اللهُ كُلَّ مَؤُنَة وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنِ انْقَطَعَ اِلَى الدُّنْيا وَكَلَهُ اِلَيْها .

مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكونَ اَقْوَى النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ وَمَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكونَ اَكْرَمَ النّاسِ فَلْيَتَّقِ اللهَ وَمَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكونَ اَغْنَى النّاسِ فَلْيَكُنْ بِما فى يَدِ اللهِ اَوْثَقَ بِما فى يَدِهِ . جَعَلَ التَّوَكُّلَ مِفْتاحَ الاْيمانِ وَالاْيمانِ قُفْلَ التَّوَكُّلِ ، وَحَقيقَةُ التَّوَكُّلِ الاْيثارُ وَاَصْلُ الاْيثارِ تَقْديمُ الشَّىْءِ بِحَقِّهِ .

وَلا يَنْفَكُّ الْمُتَوَكِّلُ فى تَوَكُّلِهِ مِنْ ايثارِ اَحَدَ الاْيثارَيْنِ فَاِنْ آثَرَ مَعْلولَ التَّوَكُّلِ وَهُوَ الْكَوْنُ حُجِبَ بِهِ ، وَاِنْ آثَرَ مُعَلِّلَ عِلَّةِ الَّتَوُكُّلِ وَهُوَ الْبارى سُبْحانَهُ بَقِىَ مَعَهُ .

فَاِنْ اَرَدْتَ اَنْ تَكونَ مُتَوَكِّلاً لا مُتَعَلِّلاً فَكَبِّرْ عَلى روحِكَ خَمْسَ تَكْبيرات وَدَعْ اَمانيَّكَ كُلَّها تَوْديعَ الْمَوْتِ لِلْحَياةِ .

وَاَدْنى حَدِّ التَّوَكُّلِ اَنْ لا تُسابِقَ مَقْدورَكَ بِالْهِمَّةِ وَلا تُطالِعَ مَقْسومَكَ وَلا تَشْتَشْرِفَ مَعْدومَكَ فَتَنْقُضَ بِاَحَدِهِما عَقْدَ ايمانِكَ وَاَنْتَ لا تَشْعُرُ . وَاِنْ عَزَمْتَ اَنْ تَقِفَ عَلى بَعْضِ شِعارِ الْمُتَوَكِّلينَ حَقّاً فَاعْتَصِمْ بِمَعْرِفَةِ هذِهِ الْحِكايَةِ وَهىَ اَنَّهُ رُوِىَ اَنَّ بَعْضَ الْمُتَوَكِّلينَ قَدِمَ عَلى بَعْضِ الاَْئِمَّةِ فَقالَ : رَضِىَ اللهُ عَنْكَ اعْطِفْ عَلَىَّ بِجَوابِ مَسْأَلَة فِى التَّوَكُّلِ وَالاِْمامُ كانَ يَعْرِفُ الرَّجُلَ بِحُسْنِ التَّوَكُّلِ وَنَفيسِ الْوَرَعِ وَاَشْرَفَ عَلى صِدْقِهِ فيما سَأَلَ عَنْهُ مِنْ قَبْلِ اِبْدائِهِ اِيّاهُ فَقالَ لَهُ : مَكانَكَ وَأنْظِرْنى ساعَةً . فَبَيْنا هُوَ مُطْرِقٌ بِجَوابِهِ اِذَا اجْتازَ بِهِما فَقيرٌ فَاَدْخَلَ الاِْمامُ (عليه السلام) يَدَهُ فى جَيْبِهِ وَاَخْرَجَ شَيْئاً فَناوَلَهُ الْفَقيرَ ثُمَّ اَقْبَلَ عَلَى السّائِلِ فَقالَ لَهُ : هاتِ وَسَلْ عَمّا بَدا لَكَ . فَقالَ السّائِلُ : اَيُّهَا الاِْمامُ كُنْتُ أَعْرِفُكَ قادِراً مُتَمَكِّناً مِنْ جَوابِ مَسْئَلَتى قَبْلَ اَنْ تَسْتَنْظِرَنى فَما شَأْنُكَ فى اِبْطائِكَ عَنّى ؟ فَقالَ الاِْمامُ (عليه السلام) : لِتَعْتَبِرَ الْمَعْنى قَبْلَ كَلامى اِذا لَمْ اَكُنْ اَرانى ساهياً بِسِرّى وَرَبّى مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ اَنْ اَتَكَلَّمَ بِعِلْمِ الْمُتَوَكِّلِ وَفى جَيْبى دائِقٌ ثُمَّ لَمْ يَحِلَّ لى ذلِكَ اِلاّ بَعْدَ ايثارِهِ ثُمَّ لِيَعْلَمَ بِهِ فَافْهَمْ .

فَشَهِقَ الرَّجُلُ السّائِلُ شَهْقَةً وَحَلَفَ اَنْ لا يَأْوِىَ عُمْراناً وَلا يَأْنَسَ بِبَشَر ما عاشَ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

التَّوَكُّلُ كَأْسٌ مَخْتومٌ بِخَتْمِ اللهِ فَلا يَشْرَبُ بِها وَلا يَفُضُّ خِتامَها اِلاَّ الْمُتَوَكِّلونَ .

مسئله با عظمت توكّل
اگر تصور شود ، توكّل به معناى بريدن از كار و كوشش و جهد و مجاهدت و زحمت و رياضت و روبراه شدن تمام امور بدون توجه به نظامات عالى خلقت و منهاى قيام به حقوق خود و خلق است ، تصوّرى صددرصد باطل و انديشه اى صددرصد جاهلانه و شيطانى است .

رزاقيّت حضرت حق و اينكه اين رزاقيّت را بر خود واجب فرموده به اين معنا نيست كه دست از همه بندگان و از همه ى امور بردار ، و در گوشه اى به ذكر و تسبيح بنشين و هيچ مسئوليّتى را نپذير و در عين اين عزلت و بريدگى به انتظار روزى رسيدن و درست شدن كارها باش .

جهان آفرينش جهان كار و فعاليّت و زحمت و كوشش و جهاد و رياضت است . تمام عناصر هستى از كوچك ترين اتم گرفته تا گسترده ترين كهكشانها در كار و در فعاليّت اند ، كه اگر اين همه كار و كوشش و اينهمه حركت و فعاليّت نبود از نظام هستى خبرى باقى نمى ماند .

رزاقيّت و ولايت و محبّت حضرت او به عباد و بخصوص به بندگان مؤمن هيچ منافاتى با كار و كوشش ندارد ، كه دنبال كار و كوشش رفتن و قيام به حقوق امر واجب اوست ، نهايت اينكه اين كار و كوشش بايد براساس مقررات او و توجه به حلال و حرام و با تكيه و اعتماد بر او و حضرت وى را در تمام امور وكيل گرفتن انجام گيرد تا امور به نتيجه مادّى و معنوى برسد ، و حقيقت توكّل جز اين نيست و جز اين نمى باشد ، و اين توكّل محض اين دستور داده شده كه انسان به زنجير اسارت كفر و شركت دچار نشود و پاى از جاده ى حق بيرون ننهد ، و از حلال به حرام و شبهه گرفتار نيايد ، و از ورع و پاك دامنى و يقين و اخلاص عارى نگردد .

انبياء خدا براى بدست آوردن روزى به انواع كسب هاى حلال دست مى زدند ، و بوقت دچارشدن به مرض و درد به طبيب و دوا مراجعه مى كردند ، و به هنگام حمله دشمن دست به دفاع و جهاد مقدّس مى بردند و در راه احقاق حق خود و اهل و عيال و ملّتشان از هيچ فعّاليّتى بازنمى ايستادند و اين همه نه اينكه با توكل منافات نداشت بلكه اعتمادشان در تمام امور به حضرت حق بود و آن عين توكل بود و در عين حال آن بزرگواران و همچنين ائمه طاهرين در رأس تمام متوكّلان عالم بودند .

عبارات و جملات و گفته هاى صوفيان و درويشان خارج از راه را در باب توكّل كه در كتب عرفانى اهل سنت و بعضى از كتب خاصه به نقل از آنان آمده رها كنيد ، كه قسمت عمده اى از آن گفته ها محصول خيالات و اوهام و ضد آيات و روايات است .

كار و كوشش براساس دستور و هماهنگ با قوانين حق و به شرط رعايت حلال و حرام در تمام امور حيات اعم از امر اقتصادى در ابعاد دامدارى و كشاورزى و صنعت و تجارت و امر سياسى اعم از اجرائى و قضائى و وضع قانون و امر علمى اعم اديان و علم ابدان واجب است و براى به نتيجه رسيدن تمام اين امور اعتماد و توكل بر حضرت دوست اوجب ، كه اينست توكّل و توكل را جز اين معنا نيست ، معنا كردن توكّل بغير اين معنى تنبلى و سستى و عافيت طلبى و فرار از مسئوليت است نه توكّل كه توكّل حالتى است ايمانى و روحى و قلبى كه در تمام امور انسان را از كفر و شرك و افتادن به چاه گناه و معصيت و ذلت و دنائت حفظ مى كند .

آرى اين عالم و اين جهان براساس نظام علت و معلول و سبب و اسباب قرار داده شده ، و بدون اتّصال به سبب و اسباب رسيدن به مسبّب و مسبّبات محال است ، چيزى كه هست در اين زمينه بايد به دو چيز با تمام وجود توجّه داشت كه توجه به آن دو چيز علّت تحقق توكل است .

1 ـ بايد با تمام همت از تكيه بر وسائل و علل و اسباب شيطانى اعم از علل بى جان و با جان پرهيز كرد ، تا وجود انسان منشأ گناه و ميدان باز كردن براى عصيان عاصى نشود و از اين طريق به ستم و ستمگر و بازشدن راه براى نفوذ شياطين كمك نگردد .

2 ـ اسباب و وسائل را در امور مستقل نداند و از مستقل دانستن هر امورى بپرهيزد و در تمام برنامه ها توجه داشته باشد كه تأثير اسباب و علل فقط و فقط به دست اراده و عنايت و توجه حضرت اوست ، آن جناب اگر بخواهد آتش بسوزاند مى سوزاند و دوا اثر مى كند و زمين بروياند مى روياند و جنگ به پيروزى برسد مى رسد و اگر نخواهد چيزى به نتيجه نمى رسد گرچه تمام عالم و عالميان براى به نتيجه رساندن كار دست به دست هم بدهند ، چون انسان اين دو حقيقت را در تمام جهات حيات لحاظ كند ، توكّل را كه حالتى روانى و حقيقتى قلبى است در جان خود تحقق داده و در صف متوكّلان به حق قرار گرفته است .

چون توكّل حاصل شود ، حكومت شيطان از خيمه حيات انسان برچيده شود و ميل به گناه و گناهكار از دل برود ، و ميدان زندگى از دخالت هوا و شهوت پاك گردد ، و آدمى از اينكه عمله شياطين و دستگاههاى ظلم شود نجات پيدا كند و همچون اولياء حق در راه زندگى قدم بردارد و بهيچ كارى بدون وكيل گرفتن حق و اعتماد بر جناب او و طمع به لطف و عنايتش دست نزند .

به راه عشق تو اى دوست ما ز روى ارادت *** بجاى پا بنهاديم سر زمان ولادت
به آستين ملالم مران كه من سر طاعت *** بر آستان تو بنهاده ام ز روى ارادت
بكشت هجر تو ما را وزنده كرد وصالت *** وصال و هجر تو باشد دليل موت و اعادت
به تير غمره مرا گو بزن كه سهم ندارم *** چرا كه غمزه ى دلدوز تست سهم سعادت
به درد كرده دل مستمند خوبه اميدى *** كه بر سرش بنهى پا شبى به رسم عيادت
هزار جهد كردم كه گرد عشق نگردم *** ترا بديدم و در من نمود سعى و جلادت
بنزد هيچ كس انكار عاشقى نتوانم *** كه آب ديده و رنگ رخم دهند شهادت
مباش غرّه به بازوى خود كه بيش ز قسمت *** نمى دهند كسى را به جدّ و جهد و رشادت
خداى را چو ندانست مستحق پرستش *** نمود شيخ ريائى بشرط مزد عبادت
حقيقت توكّل
در باب توكل و اينكه اين حقيقت عالى روانى ريشه در ايمان به حق دارد ، بسيار گفته و نوشته اند ، محصول و نتيجه تمام آنها در اين چند جمله مفيد و مختصر است .

حسّ و عقل حكم مى كند : جهان جاى تكاپو و تلاش است ، باضافه حس و عقل آن اندازه آيات و روايات در اين باره وارد شده است كه حتى احتياج بذكر نمونه اى هم از آنها حس نمى شود ، فقط كافى است كه به اين آيه شريفه توجّه شود كه مى فرمايد :

( وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى )(34) .

براى انسان نيست مگر آنچه كوشيده ، و انسان بزودى نتيجه كار خود را خواهد ديد .

ملاحظه مى شود كه : در آيه ى شريفه « انّما » وجود دارد كه دلالت بر حصر حقيقى مى نمايد ، از آنطرف علل محاسبه نشده و نظارت خدا به موجودات و جريان استمرارى حوادث نمى گذارد كه هيچ انسانى اگر چه تمام نيروهاى فكرى فرزندان آدم را در مغز خود جاى بدهد بطور يقين و جزم مقدّماتى را كه براى نتيجه اى ايجاد كرده است ، آنچنان قطعى بداند كه احتمال تخلّفى در آن نبوده باشد ، آرى ما به جهان هستى مسلّط نيستيم ، ما حدود اختيارات خود را كاملاً مى شناسيم كه چه اندازه كم و ناچيز است و بهمين جهت است كه خداوند مى فرمايد :

( وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْء إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاَّ أَن يَشَاءَ )(35) .

مگو من چيزى را فردا انجام خواهم داد ، مگر اينكه آن را به مشيّت خدا مرتبط سازى .

و نيز روشن است كه پيوستن حوادث و رويدادها به مشيّت خداوندى چه اندازه باعث آرامش قلبى مى گردد ، زيرا در آن هنگام كه مطابق تصورات انسان كارى انجام نمى گيرد و تمام مقدّمات به هدر مى رود ، با يأس و نوميدى بنيان كنى مواجه مى گردد ، در صورتى كه اگر تمام حوادث را پس از فعاليّت هاى ممكن به مشيّت خداوندى موكول نمايد هنگام تخلّف از نتيجه آن اضطراب و نوميدى صورت نخواهد گرفت ، همين روش دوجانبه را خداوند در آيه شريفه چنين مى فرمايد :

( فَبِمَـا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ )(36) .

به سبب رحمت خداوندى است كه با آنها با نرمى و عطوفت رفتار مى كنى ، اگر تندخو و سنگدل بودى از پيرامون تو پراكنده مى گشتند از آنها بگذر و در امور با آنها مشورت نما هنگامى كه به نتيجه جزمى رسيدى آنگاه بر خدا توكّل كن ، خداوند توكّل كنندگان را دوست مى دارد .

در توكّل تكيه بر غير خدا وجود ندارد ، زيرا فقط خداست كه طرف توجّه انسان است ، البته هيچ كس منكر نيست كه انسان بايستى در همه شئون خود خداوند را مورد توجه قرار بدهد ، ولى هنگامى كه درست دقّت كنيم خواهيم ديد كه كار و كوشش بحسب قوانين طبيعت كه جلوه گاه مشيّت خداونديست ، بهترين وسيله توجه بخدا و اطاعت از دستور اوست كه نيروى بازوى خدادادى را بكار مى اندازد ، و در راه معاش خود و ديگران با تقلاّئى كه مى كند بهترين عبادت را انجام مى دهد ، مرد آگاه هرگز نيروپرست نيست ، مرد باايمان مى داند كه سبب ساز تمام سبب ها خداست ، بلكه سرتاپاى وجود او از خدا است ، بنا به اين توجّه چگونه مى تواند تكيهِ پرستش آميز به اعضاى درونى و برونى خود نمايد(37) .

گفت آرى گر توكل رهبر است *** اين سبب هم سنّت پيغمبر است
گفت پيغمبر به آواز بلند *** با توكل زانوى اشتر ببند
رمز الكاسب حبيب الله شنو *** از توكّل در سبب كاهل مشو
رو توكّل كن تو با كسب اى عمو *** جهد ميكن كسب ميكن مو بمو
جهد كن جدّى نما تا وارهى *** ور تو جهدش بمانى ابلهى
مسئله توكّل و شئون مختلفه اش در قرآن مجيد در سوره ى مباركه ى توبه آيه 129 و يونس 71 و هود 56 و 88 و يوسف 67 و رعد 30 و شورى 10 و اعراف 89 و يونس 85 و ممتحنه 4 و ملك 29 و ابراهيم 12 و آل عمران 122 و 160 و مائده 11 و انفال 49 و توبه 51 و ابراهيم 11 و زمر 38 و مجادله 10 و تغابن 13 و بسيارى از سوره هاى ديگر آمده كه ذكر آن آيات و تفسير و توضيحش خود كتاب مفصّلى است .

روايات باب توكّل همچون آيات قرآن زياد است ، براى ديدن آن روايات مى توانيد به كتاب با عظمت « كافى » جلد دوّم و « بحار الانوار » جلد هفتاد و يكم مراجعه كنيد ، در اين قسمت ، از باب نمونه به چند روايت اشاره مى شود :

عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مَنْ اُعْطِىَ ثَلاثاً لَمْ يُمْنَعْ ثَلاثاً : مَنْ اُعْطِىَ الدُّعاءَ اُعْطِىَ الاِْجابَةَ ، وَمَنْ أُعْطِىَ الشُّكْرَ أُعْطِىَ الزِّيادَةَ ، وَمَنْ أُعْطِىَ التَّوَكُّلَ أُعْطِىَ الْكِفايَةَ . ثُمَّ قالَ : أَتَلَوْتَ كِتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : ( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهَ فَهُوَ حَسْبُهُ )(38) وَقالَ : ( لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ )(39) وَقالَ :( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ )(40) .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

به هركس سه چيز عنايت شد ، از سه چيز نسبت به او دريغ نشد ، به هركس دعا دادند از بهرش اجابت نهادند ، به هركه شكرگزارى دادند ، بر نعمتش افزودند ، به هركه توكّل دادند ، كفايت امور به او عطا نمودند ، سپس فرمود : آيا خواندى قرآن را كه : هركه بر خدا توكّل كند او را حضرت حق بس است ، و اگر شكر كنيد بر شما بيفزايم ، و مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم .

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قالَ :

سُئِلْتُ الرِّضا (عليه السلام) فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِداكَ ما حَدُّ التَّوَكُّلِ ؟ فَقالَ لى : اِنْ لا تَخافَ مَعَ اللهِ اَحَداً . قالَ : قُلْتُ : فَما حَدُّ التَّواضُعِ ؟ قالَ : اَنْ تُعْطِىَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ ما تُحِبُّ اَنْ يُعْطوكَ مِثْلَهُ . قالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِداكَ اِشْتَهى اَنْ اَعْلَمَ كَيْفَ اَنا عِنْدَكَ ؟ فَقالَ انْظُرْ كَيْفَ اَنا عِنْدَكَ .

حسن بن جهم مى گويد :

به حضرت رضا (عليه السلام) عرضه داشتم فدايت شوم ، اندازه توكل چيست ؟ فرمود : با تكيه بر خدا و با معيّت با حضرت او از احدى در هيچ امرى نترسى ، عرضه داشتم حد تواضع چيست ؟ فرمود با مردم آنگونه رفتار كنى كه علاقه دارى مردم با تو رفتار كنند ، عرضه داشتم علاقه دارم موقعيّت خود را نزد شما بدانم فرمود موقعيّت مرا نزد خود توجه كن تا موقعيّت خود را نزد من بدست آرى .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

ابليس گفته : پنج واقعيّت است كه وقتى در عباد حق تجلّى كند ، مرا نسبت به آنها هيچ چاره و قدرتى نيست امّا ساير مردم محكوم حكومت منند .

1 ـ كسى كه با نيّت پاك بر حضرت حق پناه برد و به دامن رحمت حق متمسّك گردد و در تمام امور زندگى بر خداوند توكل نمايد .

2 ـ انسانى كه در شب و روز تسبيحش زياد باشد .

3 ـ و هركس براى برادر مؤمنش بخواهد آنچه را براى خود مى خواهد .

4 ـ و هركس در مصيبتى كه به او مى رسد جزع نكند .

5 ـ و آنكس كه به قسمت خداوند راضى باشد و تمام همّت خرج روزى نكند .

پيامبر بزرگ اسلام از جبرئيل پرسيد توكّل چيست ؟ پاسخ داد : توجه به اينكه مخلوق قدرت ضررزدن و نفع رساندن ندارد ، و عطا و منع در اختيار كسى نيست ، و بايد از خلق مأيوس و نااميد بود ، كه هركس به چنين حالى برسد ، جز براى خدا كار نمى كند ، و جز به خدا اميد نمى بندد و از غير حق نمى ترسد ، و طمع به كسى جز خدا نمى بندد ، كه اين است حقيقت توكل .

فيض آن عاشق عارف مى فرمايد :

ندارم خان و مانى حسبى الله *** نخواهم آب و نانى حسبى الله
من از كون و مكان بيزار گشتم *** شدم در لامكانى حسبى الله
جهان را خط بيزارى كشيدم *** چو خود گشتم جهانى حسبى الله
نبستى طرفى از جان و نه از دل *** نه دل خواهم نه جانى حسبى الله
مرا جانان پسند آمد نخواهم *** نه اينى و نه آنى حسبى الله
نمى گيرم چو در دست من آمد *** بموى او جهانى حسبى الله
در اين آتش خوشم رضوان ميارا *** براى من جنانى حسبى الله
نعيم آتش عشقش مرا بس *** بهشت جاودانى حسبى الله
چو يار آمد ز در خاموش شو فيض *** عيان شد هر بيانى حسبى الله
امام صادق (عليه السلام) در روايت باب توكل مى فرمايند :

توكّل چون ظرفى مهر شده است به مُهر حضرت حق كه مهر آن را باز نمى كنند و از آن جام نمى نوشند مگر آنان كه داراى روح توكّل اند .

خداوند مى فرمايد :

به پروردگار تكيه كنند تكيه كنندگان .

و باز فرموده :

اگر اهل ايمان هستيد به خداوند توكّل كنيد .

در آيه شريفه توكّل را كليد ايمان و ايمان را قفل توكّل قرار داده است و به عبارت روشن تر ، توكّل داراى نتائجى است مانند كمال توحيد و حصول مرتبه رضا و برقرارى مقام عبوديّت و از اين آثار ملكوتى كسى بهره نمى برد جز آنكه در توكل ثابت قدم است . و برگشت توكل به اختيار و مقدم داشتن ديگرى است بر خود ، يعنى ديگرى را بجاى خود انتخاب كردن و امور خود را به وى واگذار نمودن ، و ناچار شخص متوكل در برنامه ى توكل خود توجه به يكى از دو امر پيدا مى نمايد ، يا توجه او به معلول و فوائد و محصول توكل است ، و آن به وجود آمدن و بدست آوردن امورى است كه از توكّل حاصل مى شود ، مانند تحصيل فوائد و منافع بيشتر و اظهار طاعت و عبوديت و اقتناع نفس خود در مقابل امور جارى و يا آثار و لوازم معنوى ديگر .

و يا توجه او به مبدأ و علّت العلل توكل مى باشد ، يعنى پروردگار عزيز و بزرگى كه مى بايد در برابر او به عبوديت و طاعت و خضوع سرفرود آورد و از خودبينى و توجه به نفس و به ديگران منصرف و منقطع گشت .

در صورت اول ، اين توجه كه در حقيقت توجه به غير خداوند عزيز و برخلاف اصول اخلاص و توحيد است ، موجب محجوب شدن و محدوديّت است .

و صورت دوم كه توجه به عظمت و جلال حق بوده و روى محبّت و اخلاص به پيشگاه حضرت او ، همه امور به او واگذار است حتّى منافع توكّل . و در اين مرحله شخص متوكّل ، پيوسته متوجه و متعلق و وابسته به حق است و با بقاى حضرت دوست باقى خواهد ماند .

خويش را گم كن ولى ره سوى اوست *** كاين چنين گم كرده ره برده به دوست
خويش را گم كن اگر مرد منى *** زان كه گم گشته بيايد همدمى
خويش را گم كن به نزد يار شو *** وز چنين خواب گران بيدار شو
خويش گم كردى همى يابى ورا *** مى كنم گم گشته را صد مرحبا
خويش در راه خدا گم گشته است *** در حقيقت چون مسيحا زنده است
هركه در راه خدا نبود به گم *** هم چو خر باشد به زير پاردم
هركه در راه خدا باشد درست *** گلبن معنى ز باغ او برست
هركه در راه خدا بنهاده سر *** بر سر خاكش در اين دنيا گذر
هركه در راه خدا روزى رود *** چون خور اينجا عالم افروزى شود
هركه در راه خدا پيوسته سير *** باشد او را عاقبت اينجا بخير
هركه در راه خدا درمانده است *** پبش ما ميدان كه كمتر از سگ است
اى عزيز من مرو دنبال غول *** كن حذر آن لعين بوالفضول
از كس ناپاك اينجا كن حذر *** تا شوى چون پاك منظور نظر
دست شو ز آلودگى اى مرد پاك *** تا بيابى اطلاع از سر خاك
هركه از سرّ تراب آگاه شد *** بوترابى گشت و وان دل شاه شد
پس حقيقت توكّل در اين صورت محقّق مى شود . و چون خواستى از صميم دل و روى حقيقت متوكّل باشى مى بايد به تمام آرزوهاى غلط دل و علائق قلبى خود قلم بطلان كشيده ، و چون كسى كه از زندگى دست شسته و حيات مادى دنيوى را توديع مى كند ، از برنامه هاى مادى و هدفهاى دنيوى توديع كنى .

پس در مقام توكّل و اعتماد بحق متعلّل مباش ، و در پى بدست آوردن علل و جهات و اغراض نهائى سير مكن ، و چون نماز ميت ، پنج تكبير بر پشت سر هدفهاى ظاهرى و خواهش هاى نفسانى بخوان ، و تنها توجه خالص و پاكت به پروردگار باشد و بس . كمترين مرتبه توكل اينست كه سبقت نگيرى و قصد پيشرفت نداشته باشى از مقدرات خود ، و بيرون نرفته و سرباز نزنى از آنچه براى تو در امور دنيا قسمت شده ، و اشراف و مواجهه نداشته باشى با آنچه درباره ى تو امكان وقوع وجود ندارد ، البته اين مسابقه و طلوع و اشراف در مرحله قصد و نيت و تصميم اشخاص بوجود مى آيد ، اگر نه در مرحله عمل هرگز نسبت به مقدر و مقسوم و معدوم نمى توان كارى كرد ، و چون اين معنى در مرحله قصد و نيّت است ، از اين لحاظ تنها به حقيقت ايمان صدمه مى زند و بمرحله عصيان و تخلّف عملى نمى رسد .

هرگاه خواسته باشى از شعار اهل توكّل آگاه گردى و ببينى كه در مقام توكّل چگونه ايثار و گذشت اختيار مى كنند در حكايت آتى با كمال تدبّر بنگر :

روايت است يكى از اهل ايمان كه در راه توكل بود به محضر يكى از ائمه رسيد و از پاسخ مسئله اى كه در موضوع توكل بود سؤال كرد ، آن جناب پيش از جواب چون آثار صلاح و صدق و ايمان و ورع را در سيماى آن مرد مشاهده فرموده ، به او گفت ساعتى مرا مهلت بده تا بعد با هم مذاكره كنيم .

در آن مدت كه حضرت سر به زير داشت و متفكّر و ساكت بود ، مرد فقيرى رسيد ، امام دست در جيب لباس كرد و يك درهم درآورده به آن فقير داد ، سپس به آن مرد با ايمان متوجه شد و فرمود : اظهار كن آنچه مى خواهى ، آن مرد عرضه داشت قبل از پرسيدن مى خواهم بدانم چرا در جواب دادن از من مهلت خواستى ؟ زيرا معتقدم كه امام عالم است و مى تواند بدون فكر و بررسى هرگونه سؤالى را پاسخ دهد .

امام فرمود : براى آن بود كه معنى و حقيقت پرسش خود را از حال من پيش از مذاكره دريابى ، من نمى خواستم نسبت به آنچه بايد مى گفتم خود را روگردان ببينم ، در حالى كه پروردگار من بر حال من بينا و آگاه است ، و پيش من درهمى موجود بود ، پس در موضوع سؤال تو جايز نبود گفتار مگر بعد از انفاق و ايثار . در حقيقت اين حكايت خوب دقت كن و سرّ آن را بياب . در اينجا آن مرد صيحه اى زد و سپس تصميم گرفت از آبادى بيرون رفته و با كسى انس نگيرد .

انس و رفاقت و مصاحبت و معاشرت سزاوار نيست ، مگر با كسانى كه انسان را به ياد حضرت حق انداخته و باعث رشد و كمال آدمى گردند .

باب هفتاد و ششم در اخلاص است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلاِْخْلاصُ يَجْمَعُ فَواضِلَ الاَْعْمالِ وَهُوَ مَعْنىً مِفْتاحِهِ الْقَبولُ وَتَوْقيعُهُ الرِّضا .

فَمَنْ تَقَبَّلَ اللهُ مِنْهُ وَرَضِىَ عَنْهُ فَهُوَ الْمُخْلِصُ وَاِنْ قَلَّ عَمَلُهُ ، وَمَنْ لا يُتَقَبَّلْ مِنْهُ فَلَيْسَ بِمُخْلِص وَاَنْ كَثُرَ عَمَلُهُ اعْتِباراً بِآدَمَ (عليه السلام) وَاِبْليسَ .

وَعَلامَةُ الْقَبولِ وجودُ الاِْسْتِقامَةِ بِبَذْلِ كُلِّ الْمَحابِّ مَعَ اِصابَةِ عِلْمِ كُلِّ حَرَكَة وَسُكون .

وَالْمُخْلِصُ ذائِبٌ روحُهُ وَباذِلٌ مُهْجَتَهُ فى تَقْويمِ ما بِهِ الْعِلْمُ وَالاَْعْمالُ وَالْعامِلُ وَالْمَعْمولُ وَالْعَمَلُ ، لاَِنَّهُ اِذا اَدْرَكَ ذلِكَ فَقَدْ اَدْرَكَ الْكُلَّ وَاِذا فاتَهُ ذلِكَ فاتَهُ الْكُلُّ وَهُوَ تَصْفيَةُ مَعانِى التَّنْزيهِ فِى التَّوْحيدِ كَما قالَ الاَْوَّلُ : هَلَكَ الْعامِلونَ اِلاَّ الْعابِدونَ وَهَلَكَ الْعابِدونَ اِلاَّ الْعامِلونَ ، وَهَلَكَ الْعالِمونَ اِلاَّ الصّادِقونَ ، وَهَلَكَ الصّادِقونَ ، اِلاَّ الْمُخْلِصونَ وَهَلَكَ الْمُخْلِصونَ اِلاَّ الْمُتَّقونَ وَهَلَكَ الْمُتَّقونَ اِلاَّ الْموقِنونَ وَاِنَّ الْمؤمقيننَ لَفى خَطَر عَظيم .

قالَ اللهُ تَعالى لِنَبيِّهِ (صلى الله عليه وآله) : ( وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ )(41) . وَاَدْنى حَدِّ الاِْخْلاصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ ثُمَّ لا يَجْعَلَ لِعِلْمِهِ عِنْدَ اللهِ قَدْراً فَيوجِبُ بِهِ عَلى رَبِّهِ مُكافاةً بِعَمَلِهِ ، لِعِلْمِهِ اَنَّهُ لَوْ طالَبَهُ بِوَفاءِ حَقِّ الْعُبودِيَّةِ لَعَجَزَ . وَاَدْنى مَقامِ الْمُخْلِصِ فِى الدُّنْيا السَّلامَةُ مِنْ جَميعِ الاْثامِ وَفِى الاْخِرَةِ النَّجاةُ مِنَ النّارِ وَالْفَوْزُ بِالْجَنَّةِ .

اخلاص
شايد بتوان گفت در بين حقايق اخلاقى و واقعيّات روحى و عرفانى ، حقيقتى به ارزش و اعتبار اخلاص نتوان يافت .

در اين فصل بسيار مهم وجود مقدّس حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

اخلاص همه فضائل اعمال و مكارم اخلاق را در خود جمع كرده ، كه فضيلت هر عمل و كمال هر كار به اخلاص است .

و به عبارت ديگر ، انسان اگر كارى را فقط و فقط براى خدا و بخاطر جلب رضاى حق انجام دهد ، آن كار جامع فضائل و حاوى تمام كمالات است .

اخلاقى حقيقى است كه بوسيله قبول شدن عمل منكشف و باز و معلوم مى گردد ، و با رضا و خوشنودى حق امضا مى شود .

كسى كه اعمالش به درگاه الهى قبول شود و خداوند متعال از او راضى گردد از مخلصين است گرچه عملش اندك و فعلش قليل باشد ، و هركس عملش قبول نشود از صف با اخلاصان جداست گرچه عمل او زياد و كوشش او فوق العاده و چشمگير باشد .

در اين زمينه آدم و ابليس بارزترين مصداق اند ، ابليس را عبادت شش هزار ساله بود ولى مردود حق شد ، و آدم را لحظه اى توبه خالص ولى قبول حضرت دوست شد !

نشانه قبولى عمل استقامت در راه خداست ، و استقامت بدست نمى آيد ، مگر با گذشت كردن از آنچه محبوب اوست در راه دوست ، و آگاهى و بصيرت و درك صحت و صواب نسبت به هر حركت و سكون ، و به تعبير ديگر نشانه پذيرفته شدن عمل با سه حقيقت معلوم مى گردد .

1 ـ استقامت و پايدارى در عمل

2 ـ انقطاع از علائق و بذل كل محبوب در راه حق .

3 ـ آگاهى و اطلاع كامل بر صحت و درستى عمل .

مخلص به اندازه اى مراقب خود ، و بصير به حقايق و لطائف و دقائق اعمال و مجاهدات خويش است ، كه پندارى در اثر مجاهدت و رياضت نفس خود را گداخته ، و خون خويش را به راه دوست بذل نموده و در حقيقت از خود گذشته ، تا بتواند روح و شعاع علم و عمل ، و شخصيّت عامل و معمول به عمل را از كدورات و اخلاط نفسانيّه پاك كند ، و بازگشت اين تزكيه و اخلاص به اين حقيقت است كه در مقام توحيد مراحل تنزيه را پيموده و نفس خود را از غلّ و غش تصفيه مى نمايد ، و معنى اخلاص در حقيقت طىّ مراحل توحيد است . و چون كسى چنين توفيقى به دست آورد ، بدون شك هرگونه خير و صلاح و نيكوئى را به دست آورده ، و چنانچه از اين مراحل محروم گردد ، از تمام نيكى ها و حقايق دور مانده است !

ملاّ حسن فانى كشميرى در مناجاتى سوزان با حضرت ربّ العزّة ، حقايق معنوى را اين چنين بيان مى كند :

الهى آتش عشقى برافروز *** كه باشد همچو داغ لاله دل سوز
بر آن آتش زند چون حسن دامان *** خليل آسا شود بر ما گلستان
در آن آتش فتد چون خار هستى *** دمد گل از سر دستار هستى
به دلها گر رسد بوئى از آن گل *** كند هر ناله كار صوت بلبل
طريق عشق بازى پيش گيريم *** غم او زاد راه خويش گيريم
در اين ره پاى از سر مى توان كرد *** چو كلك اين راه را سر مى توان كرد
در اين راه پانهادن از ادب نيست *** گر اينجا سرنهد سالك عجب نيست
به مژگان گرد اين ره مى توان رُفت *** به مردم قاصد اشك اين خبر گفت
چو از خود بگذرد سالك در اين راه *** شود از منزل مقصود آگاه
كند هردم طواف كعبه دل *** كه غير از دل ندارد يار منزل
بر افتد پرده از چشم و دل او *** شود زين هر دو آسان مشكل او
گهى از نرگس چشمش شود مست *** گهى در سنبل زلفش زند دست
به دل زان زلف نقش تازه بندد *** كتاب عشق را شيرازه بندد
محبت رنگ يكرنگى بريزد *** دوئى از عاشق و معشوق خيزد
شود در صورت معشوق فانى *** دهد عشقش حيات جاودانى
چو فانى هركه ميرد در غم يار *** خورد آب بقا از دست دلدار
امام اوّل حضرت مولى الموحدين (عليه السلام) فرموده است :

نابود مى شوند عمل كنندگان مگر آنان كه مشغول به بندگى و عبادتند ، زيان مى كنند عبادت كنندگان مگر آنان كه دانا و آگاهند ، و هلاكند دانايان مگر آنان كه همراه صدق و حقيقت اند ، و زيان مى كنند صادقان و درستكاران مگر آنان كه با نيت خالصند ، و در زيان اند مخلصان مگر آنان كه اهل تقوايند ، و زيانكارند اهل تقوى مگر آنان كه به درجه يقين رسيدند ، و اهل يقين بايد پيوسته مراقب خود باشند ، زيرا هميشه در معرض خطرند .

انسان بايد تمام وجود و با همّتى عالى در مقام تحصيل صدق و اخلاص و تقوا و خلاصه در انديشه بدست آوردن يقين باشد ، چنانچه حضرت حق فرمود :

( وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ )(42) .

كمترين مرتبه اخلاص آن است كه به اندازه استطاعت در مقام عبادت و اطاعت برآيد ، و آنگاه براى كوشش خود در نزد حق اجر و ثوابى پيش بينى نكند ، زيرا اگر بنده اى در اثر انجام عبادات و تكاليف متوقّع اجر و مزد باشد ، خداى بزرگ مى تواند متقابلاً درخواست انجام كليّه وظايف بندگى را نموده ، و كمترين تخلّف و كوتاهى را به حساب تقصير و عصيان آورد .

عبد بايد به مقتضاى حقوق بندگى در راه اطاعت و انجام اوامر مولا و عمل به مسئوليّت ها باشد و از اين بابت هيچگونه چشمداشت اجر و جزا از حضرت دوست نداشته باشد ، و كمترين نتيجه و اثر اخلاص اينست كه در دنيا از تمام معاصى مصون مانده ، و در آخرت از عذاب الهى در امان مى ماند و از نعمت هاى بهشتى بهرهور مى گردد .

راه رسيدن به اخلاص
براى شناخت مسئله بسيار مهم اخلاص لازم است در مرحله ى اوّل به تمام جوانب ريا آشنائى پيدا كرد ، كه اين برنامه در شرح حديث پنجاهم « مصباح الشريعه » در حد لازم توضيح داده شد ، و براى رسيدن به اين مقام عالى لازم است سه مسئله در تمام شئون حيات رعايت گردد ، كه با رعايت آن سه مسئله بخواست حق و به توفيق حضرت معبود ، اخلاص بدست مى آيد .

1 ـ عامل در درجه ى اوّل بايد از ايمان لازم كه اعتقاد به حق و قيامت و انبياء و كتب الهى و ملائكه و ولايت است بهره داشته باشد .

2 ـ در مرحله ى دوم لازم است عامل و مكلّف كارى كه مى كند هماهنگ با دستورات شرع مطهّر باشد .

3 ـ و در قسمت آخر واجب است در امور عبادى و الهى نيّتش خالص و پاك براى خدا باشد . و حد نهائى اخلاص همانطور كه حضرت صادق (عليه السلام)فرمودند اينست كه عمل را بدون چشمداشت به اجر و مزد انجام دهد .

البته رسيدن به اخلاص كار ساده و آسانى نيست ، چنانچه حكايت مى كنند وجود مقدّس علاّمه بحر العلوم كه شيخ جعفر كبير گرد نعلين وى را با تحت الحنك عمامه اش براى خوشنودى حق پاك مى كرد ، بيست و پنج سال داراى چهره مغموم و ناراحت بود ، پس از آن مدت طولانى آن جناب را متبسّم ديدند ، از آن حضرت پرسيدند خنده امروز شما را علّتى مهم است آن چيست ؟ فرمود : بيست و پنج سال است با ريا و بقايايش مبارزه مى كردم ، و امروز احساس نمودم بخواست حضرت حق به ترك آن موفق شده ام .

در عين اينكه رسيدن به مقام اخلاص ، يعنى مقامى كه آدمى تمام كارهايش را لله انجام دهد بسيار سخت است ، ولى هيچ مكلّفى حق ندارد از رسيدن به اين مقام الهى كه مقام انبياء و اولياست نااميد باشد ، كه خداى مهربان اجابت كننده خواسته خواستاران و دعاى دعاكنندگان است .

الهى آن مست جام الهى مى فرمايد :

آه دل مظلومان بى شك اثرى دارد *** شام غم بيماران روشن سحرى دارد
پروانه ز مشتاقى بر شمع فكند آتش *** آرى دل مشتاقان سوزان شررى دارد
آهى كه بود جانسوز از صدق دلى خيزد *** مرغى كه كند فرياد بشكسته پرى دارد
جانى كه بود مغرور دور است زجانان دور *** بشكسته دل مهجور سويش گذرى دارد
هر مرغ در اين گلشن نالد ز غمى ليكن *** آواى غم عشقت سوز ديگرى دارد
نى هركه حريص آيد بر قدر بيفرايد *** آسوده شود از زحمت هركس قَدَرى دارد
با آنكه چو خورشيدى بر عالميان پيدا *** چشمى بتو پنهانى صاحب نظرى دارد
گر ما ز سيه كارى زشتيم تو زيبائى *** وز حسن تو كار ما هم زيب و فرى دارد
زلف تو الهى را گر در شب تار افكند *** هم شام سيه روزان تابان قمرى دارد
براى تحقّق اخلاص چه كار عجيبى كرد
يكى از دوستان اهل علم برايم حكايت كرد ، شخصى در مشهد مسجدى بنا كرد و تا بازگشائى آن مسجد زحمت كشيد ، ولى از فرش كردن و تدارك برنامه هاى مردمى مسجد عاجز شد ، دنباله كار را به همت مردم گذاشت و رفت .

خادم مسجد گفت شبى مهمان يكى از اقوامم بودم ، ديروقت شد ، نتوانستم به مسجد برگردم ، قبل از اذان به مسجد آمدم ، در مسجد را باز ولى پوشيده ديدم ، فكر كردم سارقى براى بردن جنس به مسجد آمده و اثاث مسجد را با خود برده ، با وحشت وارد مسجد شدم ديدم از كنار محراب تا درب خروجى مسجد را فرش نو انداخته اند ، و به اندازه چهارصد نفر قورى و استكان و قندان و بشقاب در كارتن هاى بسته در گوشه مسجد چيده اند ، هرگز براى معلوم نشد كه آنهمه فرش و اثاث را كدام انسان مخلص به مسجد آورده ؟ !

آرى بسيارى از عباد حضرت دوست سعى دارند كار خير خود را به دور از چشم تمام مردم انجام دهند ، تا از شائبه ريا و رياكارى دور باشد .

برخيز تا بكشور امن و امان رويم *** فارغ ز جور و فتنه دور زمان رويم
در منزل صفا به صفاره سپر شويم *** با دوستان يك دله مهربان رويم
ترسم به شوق دانه ى سودِ جهان پريم *** اى مرغ دل بحلقه ى دام زيان رويم
آلودگان حرص و طمع دوزخى شدند *** شو پاك دل شويم و به باغ جنان رويم
نالد جرس به دشت و بيابان عشق و ما *** گر سر رود بهمره اين كاروان رويم
راهى كه سوى يار بود ما به پاى عشق *** خورشيد وارگر برود سر بجان رويم
همت كنيم تا چه الهى ز جور دهر *** ايمن شويم و شاد به ملك روان رويم
قرآن و اخلاص
قرآن مجيد در سراسر سوره ها و در سراسر آيات نورانى خود به تمام انسانها درس خلوص و اخلاص مى دهد .

بر تمام مسلمانان مكلّف از هر صنف و طايفه اى ، واجب است در شبانه روز ده بار با كمال توجه و همراه با حقيقت در نمازهاى يوميه بگويند .

( إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ )(43) .

اگر انسان همين جمله را در شئون حيات و جوانب زندگى تحقّق دهد به توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى مى رسد ، و دل از زنگار شرك و ريا پاك كرده و در هيچ عملى چشم جلب توجه به كسى نخواهد دوخت ، كه چشم جلب توجه تمام محصول عمل را از بيخ و بن خواهد سوخت .

چه خوب است كه انسان در تصفيه نيت و عمل خود را بجائى برساند كه همانند بندگان خالص حق و عباد مخلص پروردگار بتواند به پيشگاه مقدّس حضرت ربوبى عرضه بدارد :

( وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ )(44) .

تاريخ روشن و پندآموز اولياء الهى نشان مى دهد كه كارى را جز براى رضاى خدا و جلب خوشنودى حق انجام ندادند ، و در هيچ حركتى و سكونى جز به عنايت دوست نظر نداشتند ، آنان غير حق را در نيت و عمل منظور ننمودند و حتى تمام حوادث و بلاهائى كه ديدند به حساب حق گذاشتند ، و در اين راه مال و جان نثار محبّت محبوب و عشق معشوق نمودند ، اين حقيقت را از لسان وحى درباره ى اميرالمؤمنين (عليه السلام) بنگريد :

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ )(45) .

دين بهتر و باارزش تر براى كسى است كه تمام وجود و هويّت خود را و بعبارت ديگر ظاهر و باطن و عمل و اخلاق و اراده و نيت خويش را تسليم حضرت يار كند و اين براى كسى ميسّر نيست مگر اينكه هستى را از عينك لا اِلهَ اِلاَّ الله ولا حول ولا قوّة الاّ بِالله ، ولا مؤثّر فى الوجود الاّ الله ببينيد .

( وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ . . . )(46) .

توبه از تمام گناهان ظاهر و باطن و اصلاح درون و برون يا به عبارت ديگر اصلاح اخلاق و عمل و تكيه بر حضرت دوست در همه ى شئون حيات و خلاصه تصفيه همه هويّت و وجود براى جلب عنايت حق همه و همه حقايق و واقعيّاتى هستند كه در جهت مخلص شدن انسان وجود مقدّس حضرت رب از انسان خواسته است ، و خوشا به حال آن افرادى كه اين مسير عالى و اين سير ربانى و سلوك الهى را بپيمايند :

( إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ للهِِ )(47) .

پيامبر بزرگ اسلام دستور داشت حقيقت اخلاص خود را براى مردم اعلام كند ، تا درسى الهى براى آنان باشد ، و فرداى قيامت هيچ عذر و حجّتى براى كسى در بارگاه آن جناب نباشد ، و احدى نگويد براى من راهى بسوى اخلاص باز نبود ، و گرنه آن راه را طى مى كردم .

( قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ )(48) .

در هر صورت از آيات كريمه ى قرآن استفاده مى شود كه خالص كردن نيت در امور عبادى واجب است ، و فرداى قيامت جز به عمل اخلاص اجر و ثواب تعلّق نمى گيرد ، و در بازار محشر براى رياكاران محلّى از اعراب نيست . الهى و ربّى و سيّدى ، طى اين مرحله از مشكل ترين و سخت ترين مراحل است ، اگر لطف و عنايت تو در حركت در اين راه دستگير و پشتيبان انسان نباشد چگونه و با چه قدرتى مى تواند خود را به سرمنزل مقصود كه رسيدن به مقام رضا و قرب و وصل حضرت توست برساند ؟ !

ما بندگان براى رسيدن به مقام اخلاص و فراهم آوردن زاد و توشه براى جهان آخرت فوق العاده عاجزيم ، اى اميد اميدواران و اى پناه بى پناهان در اين راه از يارى ما ضعيفان دريغ نورز ، كه اگر عنايت و لطف تو به كمك ما برنخيزد ، بدون شك و ترديد به خسارت ابدى دچار خواهيم شد .

الهى آن عاشق شيدا ، و آن مست باده ى عشق مى گويد :

چون آينه حسنت جانا دل ما كردى *** اين آينه را عشقت معشوقه نما كردى
از قهر تو بر مهرت برديم پناه اى دوست *** ما را تو خود اى سلطان تعليم دعا كردى
يك مشكل اگر آسان كردى ز شهنشاهان *** صد حاجت مسكينان از لطف روا كردى
عشقت بسر ما داد از فقر و فنا افسر *** زان پيش كه سلطان را سرمست غنا كردى
مردى كن و كارى كن دل جانب يارى كن *** بر دامن عشق آويز چون ترك هوا كردى
بر قيمت انفاست ملك دو جهان بخشد *** گر هر نفسى جانا يادى ز خدا كردى
اين كشور خاكى را بر شاه و گدا بخشى *** گر خوش سفرى اى دل تا ملك رضا كردى
چون جغد در اين منزل ويرانه نشين گشتى *** اى طاير لاهوتى بر خوش جفا كردى
صد حيف كه در غفلت شد عمر عزيز از كف *** زين خواب گران برخيز بنگر كه چه ها كردى
مقام مخلصين
آنان كه به لطف و عنايت حق و با توجه كامل به مراحل سلوك ، و با قدم معرفت و عشق راه رسيدن به اخلاص را بپيمايند ، از جانب حضرت ربّ العزّه به مقاماتى مى رسند كه به اهمّ آن مقامات اشاره مى شود :

1 ـ ( لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ )(49) .

در جهان بعد و در روز ابدى در بهشتى كه بخاطر اهل تقوا قرار دادم از نظر مقام و خواسته براى آن حدّ و اندازه اى نيست ، هرآنچه را بخواهند مهيّاست و افزون تر از آن نزد ما خواهد بود .

2 ـ از نظر انديشه و فكر و قدرت درك و عقل بجائى برسند كه هر حرفى و شكرى و وصفى درباره ى حق ادا كنند صحيح و مطابق واقع است و از اين مقام با عظمت تعبير به مقام كشف و شهود شده ، انبياء و ائمه و اولياء خاص حضرت دوست به اين مقام رسيده اند و اين جزاى اخلاص آنان بود . قرآن مجيد از اين مقام والا چنين ياد فرموده :

( سُبْحَانَ اللهَ عَمَّا يَصِفُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللهَ الْمُـخْلَصِينَ )(50) .

خداوند از آنچه به جنابش نسبت مى دهند پاك و منزّه است ، جز بندگان پاك و با اخلاص .

3 ـ بندگان خدا از هر طايفه و دسته براى پاسخ گوئى به آنچه از آنان بعنوان عمل و اخلاق صادر شده در محشر حاضر مى شوند مگر بندگان مخلص كه آنان را حساب و كتابى نيست ، چرا كه آن بزرگواران در دنيا با كمال معرفت و دقت و هماهنگ با خواسته هاى حضرت حق بحساب خود رسيدند :

( فَإِنَّهُمْ لَمُـحْضَرُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللهَ الْمُـخْلَصِينَ )(51) .

4 ـ شيطان و شئون او از اينكه آنان را از راه خدا دور كنند ، و چراغ هدايت را در قلبشان خاموش كنند ، و ايشان را از حق جدا كرده به ضلالت و گمراهى كشند بكلّى مأيوس و نااميد شوند :

( قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُـخْلَصِينَ )(52) .

زيباترين دستورات براى بدست آوردن اخلاص

در اين زمينه حكايتى بس عالى نقل مى كنند كه در آن حكايت مسائل و دستوراتى است ، كه بدون شك بكار بستن آن دستورات آدمى را به مرحله با ارزش اخلاص مى رساند :

شخصى اراده سفر داشت به محضر حاتم اصم كه از عرفاى بزرگ بود رسيد و گفت مرا وصيّتى كن ، حاتم در پاسخ وى گفت :

اگر يار و رفيق و مصاحب و دوست خواهى خدا ترا بس است .

اگر همراه خواهى ترا كرام الكاتبين بس .

اگر عبرت و پند خواهى ترا دنيا بس .

اگر مونس خواهى ترا قرآن بس .

اگر كار و كوشش خواهى ترا عبادت بس .

اگر وعظ و واعظ خواهى ترا مرگ بس .

و اگر اينها كه گفتم ترا بس نيست پس دوزخ ترا بس !

هم از او پرسيدند نماز چگونه گزارى ؟ گفت :

چون وقت آيد وضوى ظاهر و باطن انجام دهم ، وضوى ظاهر با آب ، و باطن با توبه .

آنگاه به مسجد آيم و از درون مسجد با كمال بصيرت مسجدالحرام را مشاهده كنم آنگاه مقام ابراهيم آن مقام معنوى و ملكوتى در ميان دو ابرو نهم .

بهشت را بر راست و دوزخ را بر چپ و صراط زير قدم و ملك الموت پشت سر بينم آن وقت دل به خداى سپارم و تكبير گويم !

گر جان عاشق دم زند آتش در اين عالم زند *** وين عالم بى اصل را چون ذرّه ها بر هم زند
عالم همه دريا شود دريا ز هيبت لا شود *** آدم نماند و آدمى گر خويش با آدم زند
دودى برآيد از فلك نى خلق ماند بى ملك *** زان دود ناگه آتشى بر گنبد اعظم زند
بشكافد آن دم آسمان نى كون ماند نى مكان *** شورى در افتد در جهان وين سور بر ماتم زند
گاه آب را آتش برد گه آب را آتش خورد *** گه موج درياى عدم بر اشهب و ادهم زند
خورشيد افتد در كمى از نور جان آدمى *** كم پرس از نامحرمان آنجا كه محرم كم زند
مريخ بگذارد نرى دفتر بسوزد مشترى *** مه را نماند مهترى شادى او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش در افتد در زحل *** زَهره نماند زُهره را تا پرده ى خرم زند
نى قوس ماند نى قزح نى باده ماند نى قدح *** نى عيش ماند نى فرح نى زخم بر مرهم زند
نى آب نقاشى كند نى باد فراشى كند *** نى باغ خوش باشى كند نى ابرنيسان نم زند
نى درد ماند نى دوا نى خصم ماند نى گوا *** نى ناى ماند نى نوا نى چنگ زير و بم زند
اسباب در باقى شود ساقى بخود ساقى شود *** جان ربى الاعلى گود دل ربّى الاعلم زند
حق آتشى افروخته تا هرچه ناحق سوخته *** آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشيد حق دل شرق او شرقى كه هر دم برق او *** بر پوره ى ادهم جهد بر عيسى مريم زند
اخلاص در روايات
روايات مهمى در جلد دوّم « كافى » و جلد هفتادم « بحار » در باب اخلاص نقل شده كه بگوشه اى از آن روايات توجه مى كنيد :

عَنْ اَبِى الْحَسَنِ الِّرضا (عليه السلام) : اَنَّ اَميرَ الْمُؤْمِنينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ كانَ يَقولُ : طوبى لِمَنْ اَخْلَصَ للهِِ الْعِبادَةَ وَالدُّعاءَ ، وَلَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِما تَرى عَيْناهُ ، وَلَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللهِ بِما تَسْمع اُذُناهُ ، وَلَمْ يَحْزِنْ صَدْرَهُ بِما اُعْطِىَ غَيْرُهُ .

حضرت ابوالحسن الرضا (عليه السلام) از امير المؤمنين (عليه السلام) روايت مى كند : بهشت از آن كسانيست كه عبادت و دعايشان محض رضاى خداست ، و در اين زمينه به احدى نظر ندارند ، آنان كه ديده هاى چشمشان قلب نورانى و پاكشان را از حق نمى گرداند ، و زخارف و مشتهيات و ملك و مملكت دنيا ذرّه اى در دلشان اثر نمى گذارد ، و آواز و صداى غيرحق و ذكر لذات دنيا و شهوات و شبهات كه بگوششان مى خورد ، زبان و قلبشان از ياد حق باز نمى ماند ، و آنچه از مال و عيش و خوشى به ديگران عنايت مى گردد نسبت به آن حساسيّت نداشته و دچار آه و حسرت و حزن و اندوه نمى گردند و خلاصه معامله آنان با حضرت جانان در همه ى شئون و جوانب معامله خالصانه و عاشقانه است ، و ايشان را در امور حيات نظرى و منظورى جز رسيدن به عنايت محبوب و اتصال به دامن لطف معشوق نيست .

در عظمت اخلاص و فوائد و نتايج عالى آن روايت مهمّى به مضمون زير از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيده :

ما اَخْلَصَ عَبْدٌ للهِِ عَزَّوَجَلَّ اَرْبَعينَ صَباحاً اِلاّ جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ .

چون بنده اى چهل روز تمام امورش را براى حق خالص كند ، چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش جارى شود .

حيلت رها كن عاشقا ديوانه شود ديوانه شو *** وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن *** وانگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سينه را چون سينها هفت آب شو از كينه ها *** وانگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو
بايد كه جمله جان شوى تا لايق جانان شوى *** گر سوى مستان مى روى مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان همصحبت عارض شده *** آن گوش و عارض بايدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شيرين ما *** فانى شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو ليلة القبرى برو تا ليلة القدرى شوى *** چون قدر مر ارواح را كاشانه شو كاشانه شو
انديشه ات جائى رود وانگه ترا آنجا كشد *** زانديشه بگذر چون قضا پيشانه شو پيشانه شو
قفلى بود ميل و هوا بنهاده بر دلهاى ما *** مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفى آن استن حنانه را *** كمتر ز چوبى نيستى حنانه شو حنانه شو
گويد سليمان مر تو را بشنو لسان الطير را *** دانى و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنمايد صنم پرشو از و چون آينه *** ور زلف بگشايد صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا كى دو شاخه چو رخى تا كى چو بيدق كم تكى *** تا كى چو فرزين گژ روى فرزانه شو فرزانه شو
شكرانه دادى عشق را از تحفه ها و مال ها *** هل مال را خود را بده شكرانه شو شكرانه شو
يك مدتى اركان بدى يك مدتى حيوان بدى *** يك مدتى چون جان شدى جانانه شو جانانه شو
اى ناطقه بر بام رو تا كى روى در خانه پر *** نطق زبان را ترك كن بى چانه شو بى چانه شو
قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

اِنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ اِلى صُوَرِكُمْ وَاَعْملِكُمْ وَاِنَّما يَنْظُرُ اِلى قُلُوبِكُمْ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداوند به صورتها و اعمال شما نظر نمى كند ، و اوست كه به حقيقت به دلهاى شما نظر مى نمايد ، كه دل از نظر نيّت در چه حال است .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) مُخْبِرًا عَنْ جِبْرَئيلَ عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اِنَّهُ قالَ : الاِْخْلاصُ سِرٌّ مِنْ اَسْرارى اِسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتُ مِنْ عِبادى .

و نيز آن حضرت فرمود : جبرئيل از حق تعالى خبر داد كه : اخلاص سرّى از اسرار من است ، آن را قلب بنده اى كه محبوب من است قرار مى دهم .

عَنْ اَبى جَعْفَر الْجَوادِ (عليه السلام) قالَ : اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الاِْخْلاصُ .

حضرت جواد (عليه السلام) فرمود : بالاترين عبادت اخلاص است .

بزرگان از عرفا مى فرمايند : اخلاص عام ترك شرك است كه چون از شركت تبرّا كردند و به يگانگى وى مقر آمدند توحيد به اخلاص گشت .

باز اخلاص آرد به صفات وى ، بدان كه هيچ چيز را تشبيه وى نگويد و نه مثل وى به ذات و صفات و فعل .

چون اعتقاد بر اين وصف خالص درآمد اين مؤمن باشد مخلص ، باز هر عملى كه بيارد اندر آن عمل رياى خلق و عجب نفس نيارد تا عمل وى از فساد خالص گردد ، باز از آن عمل كه بيارد مراد وى رضاى خداوند باشد نه طمع ثواب و خوف عقاب . كما قال الله تعالى :

( ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللهَ )(53) .

و نيز فرمود :

( يُرِيدُونَ وَجْهَهُ )(54) اَىْ يُريدونَ رِضاهُ .

تا اگر اندر هر دو كون هيچ مكافات نباشد چون رضاى حق يافته است بسنده باشد .

باز هرچه كند كرده ى خويش نبيند ، از آن كه چنان كه وى حق نيست فعل وى هم حق نيست ، چون بيند كه من چه كردم چيزى كه همى بيند غير حق است اخلاص نيست ، پس تا هر دو كون و مافيها بنده از عمل برنگيرد عمل وى به اخلاص نگردد ، اخلاص معاملت بدين صعبى است ، اخلاص اعتقاد چگونه بود ؟ از اين معناست كه حق تعالى همه ى خلق را به اخلاص فرمود :

( وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ )(55) .

تا نقش خيال دوست با ماست *** ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا كه وصال دوستانست *** و الله كه ميان خانه صحراست
وانجا كه مراد دل برآيد *** يك خار به از هزار خرماست
چون بر سر كوى يار خسبيم *** بالين و لحاف ما ثرياست
چون در سر زلف يار پيچيم *** اندر شب قدر قدر ما راست
چون عكس جمال او بتابد *** كهسار و زمين حرير و ديباست
از باد چو بوى او بپرسيم *** در باد صداى چنگ و سّرناست
بر خاك چو نام او نويسيم *** هر پاره ى خاك حور و حوراست
بر آتش ازو فسون بخوانيم *** زو آتش تيز آب تيز آب سيماست
قصه چه كنم كه بر عدم نيز *** نامش چو بريم هستى افراست
آن نكته كه عشق او در اينجاست *** پر مغزتر از هزار جوز است
وان لحظه كه عشق روى بنمود *** اينها همه از ميانه برخاست
خامش كه تمام ختم گشته است *** كلّى مراد حق تعالاست
اخلاص آنست كه ديدار خويش از فعل بردارى ، يعنى چون فعل خويش ديدى خويشتن ديدى ، و خويشتن بين خداى بين نباشد .

موحد را توحيد بايد و توحيد يكى ديدن است ، و مؤمن را اخلاص بايد و اخلاص يگانه بودن است .

اگر خواهيد تا موحد و مخلص باشيد خويشتن و آنِ خويشتن مبينيد ، حق را مطيع باشيد ، و آن طاعت خويش منّت حق بينيد و از حق بينيد ، كه منت نهاد بر تو و اندر ازل تو را اين قسمت كرد ،و چون پديد آمدى اهل گردانيد و چون اهل گردانيد توفيق داد .

چون نظاره منت وى كردى حق بين باشى ، مخلص باشى ، آنگاه بر تو شكرى نو واجب گردد كه تو را توفيق شكر داد ، اندر زير نظاره ى منّت چنان بمانى كه به ديدن خويشتن و عمل خويشتن نپردازى .

پرسيدند عمل خالص كدام است ؟ گفت آنكه از آفت ها بيرون آيد و سلامت يابد ، يعنى آفات تباه كننده عمل يا عُجب نفس است يا رياى خلق يا طمع عوض است يا ديدن عمل است كه هر يكى از اين آفات طاعت هر دو كون را ويران گرداند ، چون از اين آفات بيرون آيد آنگاه خالص باشد .

عمل خالص آن باشد كه نه ملك بداند تا بنويسد و نه شيطان بداند تا آن را تباه كند و نه نفس بداند تا عجب آرد و آن انقطاع بنده باشد به خداى عزّ و جل و رجوع كردن به خداى تعالى از فعل خود